غزل شمارهٔ ۶۲۷۹
خون پامال بود شبنم گلزار وطن
دهن گرگ بود رخنه دیوار وطن
این زمان پنجه شیرست به خونریزی من
خارخاری که به دل بود ز گلزار وطن
سبزه در زیر سر سنگ ترقی نکند
قدمی پیش نه از سایه دیوار وطن
اول از گوهر من آب طراوت می ریخت
خونم افسرده شد از سردی بازار وطن
می زند دیده غربت به هوایت پر و بال
چند چون کاه دهی پشت به دیوار وطن؟
به عزیزان وطن، یوسف خود را مفروش
که زر قلب بود نقد خریدار وطن
پیر کنعان نه غلط باخت که بینش را باخت
واکند چند کسی چشم به دیدار وطن؟
سینه خویش به روشنگر غربت برسان
تا به کی صبر کنی در ته زنگار وطن؟
در سفر محنت چه زود به سر می آید
همه عمر به چاه است گرفتار وطن
سرمه چشم بود خاک غریبی صائب
همچو کوران چه کشی دست به دیوار وطن؟
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خون پامال بود شبنم گلزار وطن
دهن گرگ بود رخنه دیوار وطن
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به بیان تلخیهای وطن میپردازد. او میگوید که در سرزمینش، زحمات و آرزوهای مردم بینتیجه و نادیده گرفته شده است. شبنم، نمادی از زیبایی و تازگی، در میان زحمات و ناامیدیها مورد بیاحترامی قرار میگیرد. همچنین، وطن به مانند دیواری است که از آن در برابر تهدیدات و خطرات محافظت نمیشود و به نوعی، نشانهای از آسیبپذیری و خطر در آن دیده میشود.
این زمان پنجه شیرست به خونریزی من
خارخاری که به دل بود ز گلزار وطن
هوش مصنوعی: این زمان، حالتی شبیه به پنجهای قدرتمند و خشن دارد که به خاطر درد و رنج من خونریزی میکند. این وضعیت به مانند خارهایی است که در دل من جایی دارد و یادآور زادگاه و وطنم است.
سبزه در زیر سر سنگ ترقی نکند
قدمی پیش نه از سایه دیوار وطن
هوش مصنوعی: زمانی که سبزه زیر سنگی قرار گیرد، نمیتواند رشد کند و حتی یک قدم هم به جلو نخواهد رفت. این وضعیت نشان میدهد که تحت سایه و محدودیت، هیچ پیشرفتی حاصل نخواهد شد، حتی اگر در وطن خود باشد.
اول از گوهر من آب طراوت می ریخت
خونم افسرده شد از سردی بازار وطن
هوش مصنوعی: در ابتدا، از ماهیت وجود من، شادابی و طراوت میبارید، اما به مرور زمان، با سردی و بیروحی بازار وطنم، روح و جانم دچار افسردگی شد.
می زند دیده غربت به هوایت پر و بال
چند چون کاه دهی پشت به دیوار وطن؟
هوش مصنوعی: چشمانم به خاطر دوری از تو پر از احساسات و آرزوهاست، اما اگر به تو کمکی نکنم و به وطن پشت کنم، چه فایدهای دارد؟
به عزیزان وطن، یوسف خود را مفروش
که زر قلب بود نقد خریدار وطن
هوش مصنوعی: به عزیزان وطن خود، ارزشها و داشتههای خود را نفروشید، زیرا آنچه که در دل دارید، طلایی است که خریداران وطن به آن نیازمندند.
پیر کنعان نه غلط باخت که بینش را باخت
واکند چند کسی چشم به دیدار وطن؟
هوش مصنوعی: پیر کنعان به اشتباه نتوانست برنده شود، چرا که بینش و دیدگاهش را از دست داد. چرا که تعداد کمی هستند که به دیدار وطن خود مینگرند.
سینه خویش به روشنگر غربت برسان
تا به کی صبر کنی در ته زنگار وطن؟
هوش مصنوعی: دل خود را برای روشنایی و آگاهی از غربت مهیا کن، زیرا تا کی میخواهی در تاریکی و زنگار وطن، صبر کنی؟
در سفر محنت چه زود به سر می آید
همه عمر به چاه است گرفتار وطن
هوش مصنوعی: در سفر سختی، به سرعت به پایان میرسد، در حالی که انسان تمام عمرش در زحمت و دشواری های زندگی در چاه گرفتار است.
سرمه چشم بود خاک غریبی صائب
همچو کوران چه کشی دست به دیوار وطن؟
هوش مصنوعی: چشمهای من پر از غم و اندوه وطن است، مانند افرادی که بینایی خود را از دست دادهاند، چه احساس سختیای دارم وقتی که به دیوار وطنم دست میزنم.