گنجور

غزل شمارهٔ ۶۲۷۳

سرد شد دست و دعا صبح به یک خندیدن
روح را گرم کند خنده به دل دزدیدن
خاطر جمع و پریشان نظری هیهات است
شانه زلف حواس است پریشان دیدن
دیدن بحر به پوشیدن چشمی بندست
چشم هر چند ز دریا نتوان پوشیدن
رزق هر چند که چون سیل بهاران آید
آسیا را نشود سنگ ره نالیدن
پوست پوشیده به جولانگه لیلی رفتم
در ره عشق ز مجنون نتوان لنگیدن
صائب از پیچ و خم زلف سخن مویی شد
اینقدر نیز نباید به سخن پیچیدن

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سرد شد دست و دعا صبح به یک خندیدن
روح را گرم کند خنده به دل دزدیدن
هوش مصنوعی: دست‌ها سرد شده‌اند و دعا می‌کنم، صبح با یک لبخند می‌تواند روح را دوباره گرم کند. این خنده می‌تواند به دل روح شادی ببخشد.
خاطر جمع و پریشان نظری هیهات است
شانه زلف حواس است پریشان دیدن
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره می‌شود که برای رسیدن به آرامش و تمرکز، نمی‌توان به راحتی از جاذبه‌های حواس و زیبایی‌های دنیا غفلت کرد. ذهن درگیر و پریشان بودن به راحتی ممکن است. در حقیقت، زیبایی و جذابیت‌های دنیوی می‌توانند حواس را متزلزل کنند و تمرکز را از بین ببرند.
دیدن بحر به پوشیدن چشمی بندست
چشم هر چند ز دریا نتوان پوشیدن
هوش مصنوعی: دیدن دریا نیازمند چشمی محدود است و هرچند که نتوان دریا را با چشم پوشید، اما چشم نمی‌تواند از دریا دور بماند.
رزق هر چند که چون سیل بهاران آید
آسیا را نشود سنگ ره نالیدن
هوش مصنوعی: هرچند روزی و نعمت مانند سیل بهار به فراوانی بیفتد، اما در زندگی انسان، آسیا از سنگ آسیاب نمی‌تواند به خاطر آن با شکایت و ناله روبرو شود.
پوست پوشیده به جولانگه لیلی رفتم
در ره عشق ز مجنون نتوان لنگیدن
هوش مصنوعی: به سرزمین عشق، با دلی پر شور و شوق رفته‌ام، و همچنان که مجنون نمی‌تواند در این راه بی‌حرکت بایستد، من نیز در حرکت و تلاش برای رسیدن به لیلی هستم.
صائب از پیچ و خم زلف سخن مویی شد
اینقدر نیز نباید به سخن پیچیدن
هوش مصنوعی: صائب می‌گوید که در گفتار و سخن، نباید به اندازه‌ای پیچیده و مبهم شود که مثل زلفی پرپیچ و خم به نظر برسد. در واقع، بیان او باید ساده و روشن باشد و از پیچیدگی‌های غیرضروری پرهیز کند.