گنجور

غزل شمارهٔ ۶۲۵۸

چشم خورشید به رخسار تو باشد روشن
نیست یک سرو به غیر از تو درین سبز چمن
یوسف از غیرت آن نرگس نیلوفر رنگ
رفت تا مصر که در نیل زند پیراهن
بگذار از پرده ناموس که سرگرمی عشق
نه چراغی است که پوشیده شود از دامن
همچنان می پرد از بی خبری چشم حباب
گرچه با بحر بود در ته یک پیرهن
هاله ماه ز شوق تو گشاده است آغوش
چند چون شمع توان بود گرفتار لگن؟
تن به زندان غریبی ندهد کس، چه کند؟
نیست بی چاه حسد دامن صحرای وطن
مرگ در مذهب ما رخصت بال افشانی است
صبح امید دمد اهل صفا را ز کفن
صائب این آن غزل مرشد روم است که گفت
بشکن شاخ نبات و دل ما را مشکن

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چشم خورشید به رخسار تو باشد روشن
نیست یک سرو به غیر از تو درین سبز چمن
هوش مصنوعی: چشم‌های خورشید بر چهره تو روشنایی می‌بخشد؛ در این چمن سبز، هیچ درخت سرو دیگری به جز تو نیست.
یوسف از غیرت آن نرگس نیلوفر رنگ
رفت تا مصر که در نیل زند پیراهن
هوش مصنوعی: یوسف به خاطر غیرت و زیبایی نرگس نیلوفر، رنگش مانند آن گل از بین رفت و به مصر رفت تا در آب نیل، پیراهنش را بشوید.
بگذار از پرده ناموس که سرگرمی عشق
نه چراغی است که پوشیده شود از دامن
هوش مصنوعی: اجازه بده پرده‌ای که به خاطر ناموس برپا کرده‌ای، کنار برود، زیرا عشق مانند چراغی نیست که بخواهد از چشم‌ها پنهان بماند.
همچنان می پرد از بی خبری چشم حباب
گرچه با بحر بود در ته یک پیرهن
هوش مصنوعی: چشم حباب همچنان از ناآگاهی خود می‌پرد، حتی اگر در اعماق دریا نیز باشد و پوشش آن یک پیرهن باشد.
هاله ماه ز شوق تو گشاده است آغوش
چند چون شمع توان بود گرفتار لگن؟
هوش مصنوعی: حلقه و نوری که ماه تشکیل می‌دهد، از شوق و عشق تو باز شده است و به استقبال آمده. اما من مانند شمعی هستم که در ظرفی محبوس شده و نمی‌توانم آزادانه حرکت کنم.
تن به زندان غریبی ندهد کس، چه کند؟
نیست بی چاه حسد دامن صحرای وطن
هوش مصنوعی: هیچ‌کس دل خود را به زندان غریبه‌ها نمی‌سپارد. چه کار می‌توان کرد؟ در سرزمین خود، حسد مانند چاهی است که دامن ما را می‌آلاید.
مرگ در مذهب ما رخصت بال افشانی است
صبح امید دمد اهل صفا را ز کفن
هوش مصنوعی: مرگ در اعتقاد ما فرصتی است برای بروز زیبایی و امید. با آمدن صبح، افرادی که پاکدل و صاف هستند از قید و بند دنیا رهایی می‌یابند.
صائب این آن غزل مرشد روم است که گفت
بشکن شاخ نبات و دل ما را مشکن
هوش مصنوعی: این غزل از مرشد روم بیان می‌کند که به جای شکستن دل‌های ما، بهتر است درخت شادابی را بشکنیم. اشاره به این دارد که باید به شادابی و زیبایی زندگی اهمیت داد و از آزردگی دل خودداری کرد.