غزل شمارهٔ ۶۲۴
کنند تازه خطان مشکسود داغ مرا
شراب کهنه دهد تازگی دماغ مرا
چو لاله در چمن از کاسه سرنگونی ها
تهی ز باده ندیده است کس ایاغ مرا
ز خرج، دخل کریمان یکی هزار شود
در گشاده، در بسته است باغ مرا
ستاره سوخته از سوختن نیندیشد
حذر ز سوده الماس نیست داغ مرا
ز آفتاب بود روشناییم چون لعل
چسان خموش توان ساختن چراغ مرا؟
بهار تازه کند داغ تخم سوخته را
ز باده تر نتوان ساختن دماغ مرا
مرا کسی که به سیر بهشت می خواند
ندیده است مگر گوشه فراغ مرا؟
به شور حشر مرا نیست حاجتی صائب
چنین که عشق نمکسود ساخت داغ مرا
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کنند تازه خطان مشکسود داغ مرا
شراب کهنه دهد تازگی دماغ مرا
هوش مصنوعی: راهنماییها و نیرنگهای نوین نتوانستهاند زخمهای کهنهام را التیام بخشند، اما شراب کهنهای که مینوشم، به روح و ذهنم طراوت میبخشد.
چو لاله در چمن از کاسه سرنگونی ها
تهی ز باده ندیده است کس ایاغ مرا
هوش مصنوعی: در میان گلزار، مثل لالهای هستم که از درد و سقوطها خالی شدهام و هیچکس به من شرابی نداده است تا از آن بنوشم.
ز خرج، دخل کریمان یکی هزار شود
در گشاده، در بسته است باغ مرا
هوش مصنوعی: در میان افراد بزرگوار، اگرچه هزینهها بسیار زیاد شود، اما در نهایت درآمد آنها نیز به همان اندازه خواهد بود. اما برای من، درهای کامیابی بسته است و به همین دلیل نمیتوانم از باغ خوشبختیام بهرهمند شوم.
ستاره سوخته از سوختن نیندیشد
حذر ز سوده الماس نیست داغ مرا
هوش مصنوعی: ستارهای که سوخته، به خاطر سوختنش از آسیبهای دیگر نمیترسد، زیرا که جراحت و دردش با ارزشتر از آن است که به سادگی فراموشش کند.
ز آفتاب بود روشناییم چون لعل
چسان خموش توان ساختن چراغ مرا؟
هوش مصنوعی: ما از نور آفتاب روشنی میگیریم، اما چگونه میتوانم بدون سر و صدا و به دور از هیاهو، چراغی برای خود بسازم؟
بهار تازه کند داغ تخم سوخته را
ز باده تر نتوان ساختن دماغ مرا
هوش مصنوعی: بهار جدید نمیتواند درد و زخم ناشی از گذشته را درمان کند و من هم با نوشیدنی تر نمیتوانم خود را آرام کنم.
مرا کسی که به سیر بهشت می خواند
ندیده است مگر گوشه فراغ مرا؟
هوش مصنوعی: هیچکس مرا که به سوی بهشت دعوت میکند، ندیده است، جز زمانی که در گوشهای از آرامش و رهاییام حضور داشته باشد.
به شور حشر مرا نیست حاجتی صائب
چنین که عشق نمکسود ساخت داغ مرا
هوش مصنوعی: در روز قیامت و شور و هیاهوی آن، نیازی به چیزی ندارم، زیرا عشق سبب شده است که زخم دلم را عمیقتر حس کنم و این درد برایم کافی است.

صائب