گنجور

غزل شمارهٔ ۶۲۳

نمی توان ز سخن ساختن خموش مرا
که چون صدف ز دهان است رزق گوش مرا
اگر چه صحبت من غم زداست همچو شراب
به روی تلخ، حریفان کنند نوش مرا
ز آفتاب بود روشناییم چون لعل
نمی توان به نفس ساختن خموش مرا
مرا ز کوی خرابات پای رفتن نیست
مگر به خانه برد محتسب به دوش مرا
نکرده بود تماشا هنوز قامت راست
که شد خرام تو سیلاب عقل و هوش مرا
چنان ز سردی عالم فسرده دل شده ام
که روی گرم نمی آورد به جوش مرا
چنان ز تنگی این بوستان در آزارم
که صبح عید بود روی گلفروش مرا
خوشم به صحبت بلبل که می برد صائب
به سیر عالم دیگر ز هر خروش مرا

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نمی توان ز سخن ساختن خموش مرا
که چون صدف ز دهان است رزق گوش مرا
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم از گفتن چیزی سکوت کنم، زیرا سخن گفتن برای من مانند دانه‌ای است که درون صدف جا دارد و برای گوشم روزی می‌آورد.
اگر چه صحبت من غم زداست همچو شراب
به روی تلخ، حریفان کنند نوش مرا
هوش مصنوعی: اگرچه سخنان من مانند شرابی است که غم‌ها را دور می‌کند، اما دوستان و هم‌نشینان از این گفتار ناراحت می‌شوند و آن را نمی‌پذیرند.
ز آفتاب بود روشناییم چون لعل
نمی توان به نفس ساختن خموش مرا
هوش مصنوعی: ما به روشنایی خورشید روشن هستیم، مانند لعل که نمی‌توان آن را با نفس خود ساخته و به آرامی نگه داشت.
مرا ز کوی خرابات پای رفتن نیست
مگر به خانه برد محتسب به دوش مرا
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم به سمت مکان‌های بد یا خراب بروم، مگر اینکه محافظ یا نگهبان مرا به خانه‌اش ببرد.
نکرده بود تماشا هنوز قامت راست
که شد خرام تو سیلاب عقل و هوش مرا
هوش مصنوعی: هنوز کسی قامت راست تو را ندیده بود، که با آن دلربایی و زیبایی‌ات، عقل و درک مرا به هم ریختی.
چنان ز سردی عالم فسرده دل شده ام
که روی گرم نمی آورد به جوش مرا
هوش مصنوعی: من به قدری از سردی دنیا دلگیر و غمگین شدم که دیگر نمی‌توانم احساس گرما و هیجان کنم.
چنان ز تنگی این بوستان در آزارم
که صبح عید بود روی گلفروش مرا
هوش مصنوعی: به قدری از تنگی و محدودیت این بوستان ناراحتم که حتی صبح عید هم از دیدن چهره گلفروش خوشحال نمی‌شوم.
خوشم به صحبت بلبل که می برد صائب
به سیر عالم دیگر ز هر خروش مرا
هوش مصنوعی: من از گفتگو و آواز بلبل خوشحال می‌شوم، چرا که صدای او مرا به جهانی دیگر و دور از درد و غم می‌برد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۶۲۳ به خوانش عندلیب