غزل شمارهٔ ۶۲۳۴
ز بی عشقی بهار زندگی دامن کشید از من
وگرنه همچو نخل طور آتش می چکید از من
ز بی دردی دلم شد پاره ای از تن، خوشا عهدی
که هر عضوی چو دل از بی قراری می تپید از من
به حرفی عقل شد بیگانه از من، عشق را نازم
که با آن بی نیازی ناز عالم می کشید از من
چرا برداشت آن ابر بهاران سایه از خاکم؟
زبان شکر جای سبزه دایم می دمید از من
شلاین تر ز خون ناحقم در هر چه آویزم
به زور دست نتوان دامن الفت کشید از من
نظربازان نمی باشند بی هنگامه چون مجنون
غزالان رام من گشتند اگر لیلی رمید از من
ز بی برگی به کار چشم زخم باغ می آیم
مباش ای بوستان پیرا به کلی ناامید از من
نگیرم رونمای گوهر دل هر دو عالم را
به سیم قلب نتوان ماه کنعان را خرید از من
نوای بیخودان داروی بیهوشی بود دل را
دگر خود را ندید آن کس که فریادی شنید از من
تو بودی کام دل ای نخل خوش پیوند، جانم را
نپیوندد به کام دل، ترا هر کس برید از من
به خرج برق آفت رفت یکسر دانه های من
نگردید آسیایی در شکستن روسفید از من
ز بس از غیرت من کشتگان را خون به جوش آمد
چراغان شد ز خون تازه خاک هر شهید از من
ز انصاف فلک دلسرد غواصی شدم صائب
ز بس گوهر برون آوردم و ارزان خرید از من
غزل شمارهٔ ۶۲۳۳: نشد کم در حریم وصل یک مو پیچ و تاب از منغزل شمارهٔ ۶۲۳۵: نشان از بی وجودی نیست در روی زمین از من
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز بی عشقی بهار زندگی دامن کشید از من
وگرنه همچو نخل طور آتش می چکید از من
هوش مصنوعی: به خاطر بیعاشقی، زیبایی و شادابی زندگی از من دور شد و اگر عاشق بودم، عواطف و احساسات من همچون درخت نخل که از آتش میچکد، به شدت فوران میکرد.
ز بی دردی دلم شد پاره ای از تن، خوشا عهدی
که هر عضوی چو دل از بی قراری می تپید از من
هوش مصنوعی: از بیدردی، دلم به حالتی رسیده که انگار تکهای از وجودم شده است. خوش به حال روزگاری که هر یک از اعضای بدنم، مثل دل، از بیقراری میلرزیدند و به من احساس نزدیکی میدادند.
به حرفی عقل شد بیگانه از من، عشق را نازم
که با آن بی نیازی ناز عالم می کشید از من
هوش مصنوعی: عقل من از من دور شد و به سخنی بیگانه شد، اما عشق را ستایش میکنم که با قدرت خود، همه خوشیها و نیازها را از من دور کرده و میتواند بر عالم تأثیر بگذارد.
چرا برداشت آن ابر بهاران سایه از خاکم؟
زبان شکر جای سبزه دایم می دمید از من
هوش مصنوعی: چرا آن ابر بهاری سایهاش را از روی زمینم برداشت؟ زبانم همیشه شیرینی را مینوشید و سبز و سرزنده بود.
شلاین تر ز خون ناحقم در هر چه آویزم
به زور دست نتوان دامن الفت کشید از من
هوش مصنوعی: در هر چیزی که تلاش میکنم، انگار که از دستانم خارج میشود و نمیتوانم به راحتی با عشق و محبت ارتباط برقرار کنم. احساس میکنم که در این شرایط، آسیبپذیر و بیپناه هستم.
نظربازان نمی باشند بی هنگامه چون مجنون
غزالان رام من گشتند اگر لیلی رمید از من
هوش مصنوعی: افراد عاشق و نظر باز همواره در حال و هوای خاصی هستند و نمیتوانند بیهدف و بیعلت زندگی کنند. مانند مجنونی که به خاطر عشق، غزالان را رام کرده، من نیز تحت تاثیر عشق قرار گرفتهام. حتی اگر محبوبم از من روی برگرداند و دور شود، این وضعیت تغییری در احساس من ایجاد نخواهد کرد.
ز بی برگی به کار چشم زخم باغ می آیم
مباش ای بوستان پیرا به کلی ناامید از من
هوش مصنوعی: از آنجا که بدون برگ و ثمر به سراغ بیداد چشمی در باغ میآیم، ای بوستان، دیگر به طور کامل از من ناامید مباش.
نگیرم رونمای گوهر دل هر دو عالم را
به سیم قلب نتوان ماه کنعان را خرید از من
هوش مصنوعی: من هیچگاه دل باارزش خود را که گنجینهای از عشق است، به چیزهای مادی نمیفروشم. حتی اگر به طلا و نقره تبدیل شود، نمیتوانم زیبایی و ارزش یک معشوق را به بهای آن به دست آورم.
نوای بیخودان داروی بیهوشی بود دل را
دگر خود را ندید آن کس که فریادی شنید از من
هوش مصنوعی: سرود دیوانگان مانند دارویی است که انسان را بیهوش میکند و در این حالت، دل آدمی به غیر از خود او، هیچ کس دیگری را نمیبیند. کسی که از من فریاد زده میشنود، متوجه این وضعیت نمیشود.
تو بودی کام دل ای نخل خوش پیوند، جانم را
نپیوندد به کام دل، ترا هر کس برید از من
هوش مصنوعی: تو ای درخت خوشپر و زیبا، امید و آرزوی من بودی. اگرچه دیگران تلاش کردند مرا از تو جدا کنند، اما روح و جان من هرگز نمیتواند بدون تو شاد و خوشحال باشد.
به خرج برق آفت رفت یکسر دانه های من
نگردید آسیایی در شکستن روسفید از من
هوش مصنوعی: به خاطر تلخی و ناراحتی من، تمامی دانههایم به پایان رسیدند و هیچ آسیابی نتوانست این ناامیدی را از من بزداید.
ز بس از غیرت من کشتگان را خون به جوش آمد
چراغان شد ز خون تازه خاک هر شهید از من
هوش مصنوعی: به خاطر غیرتی که من دارم، خون کشتهشدگان به جوش آمده و این باعث شده تا زمین هر شهید با خون تازهاش روشن شود.
ز انصاف فلک دلسرد غواصی شدم صائب
ز بس گوهر برون آوردم و ارزان خرید از من
هوش مصنوعی: به خاطر بیانصافی روزگار، از غواصی و جستجوی چیزهای ارزشمند دلسرد شدهام. صائب، به خاطر اینکه بسیار از گوهرها را بیرون آوردهام، دیگر به قیمت پایین از من خریداری میکند.

صائب