گنجور

غزل شمارهٔ ۶۲۳۱

سبک جولانتر از برق است حسن لاله زار من
به یک خمیازه گل می شود آخر بهار من
اگر شبها خبر یابی ز درد انتظار من
ز خواب ناز رو ناشسته آیی در کنار من
ندارد حسن و عشق از هم جدایی، سخت می ترسم
که در پیراهن گل خار ریزد خار خار من
نه در دست است گیرایی، نه در آغوش گنجایی
عبث پهلو تهی می سازد آن سرو از کنار من
ز آب چشم شبنم دامن گلها نمازی شد
مگردان روی زنهار از دو چشم اشکبار من
نمی پیچم سر از سنگ ملامت، عاشقم عاشق
محک را سرخ رو دارد زر کامل عیار من
ندارم هیچ پروا گر ببازم هر دو عالم را
پشیمانی بود خصل نخستین قمار من
اگر لنگر نیندازد به خاکم سایه قاتل
تپیدن در فلاخن می نهد سنگ مزار من
دوانیده است از بس ریشه خشکی در گلستانم
به جای سرو خیزد گردباد از جویبار من
مرا افسرده دارد سردی این خاکدان، ورنه
ز شوخی بیستون را می کند از جا شرار من
ندارد همچو من دیوانه ای دامان این صحرا
غزالان می جهند از خواب از ذوق شکار من
به آب از اشک شادی می رسانم خانه زین را
اگر افتد به دست من عنان شهسوار من
من آن رنگین نوامرغم درین بستانسرا صائب
که چشم شبنم گل می پرد از انتظار من

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سبک جولانتر از برق است حسن لاله زار من
به یک خمیازه گل می شود آخر بهار من
هوش مصنوعی: حسن لاله‌زار من به قدری زیبا و شگفت‌انگیز است که مثل برق در حرکت و جنبش است. حتی با یک خمیازه، گل‌های بهاره‌ام جان می‌گیرند و شکوفا می‌شوند.
اگر شبها خبر یابی ز درد انتظار من
ز خواب ناز رو ناشسته آیی در کنار من
هوش مصنوعی: اگر در شب‌ها از درد انتظارم باخبر شوی، بی‌آنکه از خواب راحتت بیرون بیایی، کنارم خواهی آمد.
ندارد حسن و عشق از هم جدایی، سخت می ترسم
که در پیراهن گل خار ریزد خار خار من
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی هرگز از هم جدا نیستند و من به شدت نگرانم که در دل زیبایی، درد و زخم‌ها پنهان شود.
نه در دست است گیرایی، نه در آغوش گنجایی
عبث پهلو تهی می سازد آن سرو از کنار من
هوش مصنوعی: نه چیزی در دستانم هست که بتوانم نگه‌دارم، نه در آغوشم جایی برای ذخیره‌کردن. بیهوده آن سرو با قامت بلندش از کنارم فاصله می‌گیرد.
ز آب چشم شبنم دامن گلها نمازی شد
مگردان روی زنهار از دو چشم اشکبار من
هوش مصنوعی: از اشک‌های من، چون شبنم بر دامان گل‌ها نشسته است، نمازی برپا شده است. خواهش می‌کنم، روی خود را مگردان و از چشمان پر اشک من دوری نکن.
نمی پیچم سر از سنگ ملامت، عاشقم عاشق
محک را سرخ رو دارد زر کامل عیار من
هوش مصنوعی: من از سرزنش و ملامت نمی‌پیچم و فرار نمی‌کنم؛ چون عاشق هستم و مانند سنگ محک که طلا را خالص و با ارزش نشان می‌دهد، من هم ارزش و اصالتم را در عشق نشان می‌دهم.
ندارم هیچ پروا گر ببازم هر دو عالم را
پشیمانی بود خصل نخستین قمار من
هوش مصنوعی: من هیچ نگرانی ندارم اگر هر دو جهان را از دست بدهم؛ تنها چیزی که مرا ناراحت می‌کند این است که این اولین باری است که در قمار شرکت کرده‌ام.
اگر لنگر نیندازد به خاکم سایه قاتل
تپیدن در فلاخن می نهد سنگ مزار من
هوش مصنوعی: اگر کسی نتواند مرا به زمین بیندازد، سایه یک قاتل با تیراندازی، سنگ قبر من را می‌سازد.
دوانیده است از بس ریشه خشکی در گلستانم
به جای سرو خیزد گردباد از جویبار من
هوش مصنوعی: به خاطر خشکی ریشه‌ها، دیگر در گلستانم سرو نمی‌روید و به جای آن، گردبادی از جویبار من به حرکت درآمده است.
مرا افسرده دارد سردی این خاکدان، ورنه
ز شوخی بیستون را می کند از جا شرار من
هوش مصنوعی: این خاک سرد و بی‌روح من را افسرده و ناراحت کرده است، وگرنه از خوشحالی و شوری که در دل دارم، کوه بیستون را هم از جا کنده و به حرکت درمی‌آورم.
ندارد همچو من دیوانه ای دامان این صحرا
غزالان می جهند از خواب از ذوق شکار من
هوش مصنوعی: در این صحرا کسی مثل من دیوانه وجود ندارد. غزال‌ها از خواب برمی‌خیزند و به خاطر شوق شکار من می‌جهند.
به آب از اشک شادی می رسانم خانه زین را
اگر افتد به دست من عنان شهسوار من
هوش مصنوعی: اگر زین اسب من به دستم بیفتد، به وسیله اشک شوق، آن را با آب شسته و پاک می‌کنم.
من آن رنگین نوامرغم درین بستانسرا صائب
که چشم شبنم گل می پرد از انتظار من
هوش مصنوعی: من مانند یک پرنده رنگارنگ در این باغ زیبا هستم که گل‌ها در انتظار دیدن من، چشم به راه باران صبحگاهی هستند.