غزل شمارهٔ ۶۲۲۳
خدایا قطره ام را شورش دریا کرامت کن
دل خون گشته و مژگان خونپالا کرامت کن
نمی گردانی از من راه اگر سیل ملامت را
کف خاک مرا پیشانی صحرا کرامت کن
جنون من به داغ ریزه انجم نمی سازد
مرا چون مهر یک داغ جهان آرا کرامت کن
دل مینای می را می کند جام نگون خالی
دل پر خون چو دادی، چشم خون پالا کرامت کن
درین وحشت سرا تا کی اسیر آب و گل باشم؟
مرا راهی به سوی عالم بالا کرامت کن
به گرداب بلا انداختی چون کشتی ما را
لبی خشک از شکایت چون لب دریا کرامت کن
مرا هر روز چون خورشید قرصی در کنار افکن
نمی گویم به من رزق مرا یکجا کرامت کن
ز سودای محبت هیچ کس نقصان نمی بیند
دل و دستی مرا یارب درین سودا کرامت کن
نظر بینا چو شد خضرست هر گرد سبکسیری
من گم کرده ره را دیده بینا کرامت کن
دل خود می خورد سیلاب چون جایی گره گردد
زبان شکوه ام را قوت انشا کرامت کن
حضور گلشن جنت به زاهد باد ارزانی
مرا یک گل زمین از ساحت دلها کرامت کن
دو شاهد چون دو بال و پر بود شهباز معنی را
زبان آتشین دادی، ید بیضا کرامت کن
بهار طبع صائب فکر جوش تازه ای دارد
نسیم گلستانش را دم عیسی کرامت کن
غزل شمارهٔ ۶۲۲۲: سفر نزدیک شد، فکر اقامت را ز سر وا کنغزل شمارهٔ ۶۲۲۴: برآورد از نهادت گرد عصیان، گریه ای سر کن
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خدایا قطره ام را شورش دریا کرامت کن
دل خون گشته و مژگان خونپالا کرامت کن
هوش مصنوعی: خدایا، لطف کن و این قطرهی کوچک من را مانند دریا پرتحرک و زنده کن. دلم破 و آشفته است و چشمانم پر از اشک، کرمت را نثارم کن.
نمی گردانی از من راه اگر سیل ملامت را
کف خاک مرا پیشانی صحرا کرامت کن
هوش مصنوعی: اگر باران سرزنشها به سمت من بیفتد، تو از من دور نخواهی شد. پس از خاک من، چون پیشانیات، در بیابان خوشنامی و کرامت بساز.
جنون من به داغ ریزه انجم نمی سازد
مرا چون مهر یک داغ جهان آرا کرامت کن
هوش مصنوعی: دیوانگی من با ناراحتیهای کوچک قابل مقایسه نیست، زیرا برای من مانند مهر بزرگ و جهانی، لطف و کرامت خود را نشان بده.
دل مینای می را می کند جام نگون خالی
دل پر خون چو دادی، چشم خون پالا کرامت کن
هوش مصنوعی: دل شاداب و سرشار از عشق و احساس را مثل یک جام خالی نشان میدهد. وقتی که دلی پر از غم و خون است، تو ای معشوق، با نگاهی مهربان و بامهربانی به من بنگر.
درین وحشت سرا تا کی اسیر آب و گل باشم؟
مرا راهی به سوی عالم بالا کرامت کن
هوش مصنوعی: در این دنیای پر از سختی و تنهایی، تا چه زمانی باید در قید و بند جسم و ماده باشم؟ لطفا راهی به سوی حقیقت و فضایل بالا به من نشان بده.
به گرداب بلا انداختی چون کشتی ما را
لبی خشک از شکایت چون لب دریا کرامت کن
هوش مصنوعی: تو ما را در میانه مشکلات و سختیها مانند یک کشتی در گرداب رها کردی، اما در این حال، ما را به حال خود رها نکن و لطفی کن که حتی با وجود تمام این درد و شکایت، امیدی به نجات داشته باشیم.
مرا هر روز چون خورشید قرصی در کنار افکن
نمی گویم به من رزق مرا یکجا کرامت کن
هوش مصنوعی: مرا هر روز مانند خورشیدی که بر سرم میتابد، لقمهای کنار بگذار. نمیگویم که همه رزق و روزیام را یک جا به من عطا کن.
ز سودای محبت هیچ کس نقصان نمی بیند
دل و دستی مرا یارب درین سودا کرامت کن
هوش مصنوعی: هیچکس از عشق و محبت زیان نمیبیند، اما ای خدا، دل و دست مرا در این عشق به کرامت و بزرگواری خود مزین کن.
نظر بینا چو شد خضرست هر گرد سبکسیری
من گم کرده ره را دیده بینا کرامت کن
هوش مصنوعی: وقتی که نگاه بینا و آگاه شود، مانند خضر (که نماد دانش و هدایت است) میشود. هر جاهل و بیخبر نیز مانند شخصی است که در دنیای سبکسرانه و بیهدف سرگردان است. من که در این مسیر گم شدهام، از تو ای صاحب نظر میخواهم که به من عطا و کمکی کنی.
دل خود می خورد سیلاب چون جایی گره گردد
زبان شکوه ام را قوت انشا کرامت کن
هوش مصنوعی: دل من به شدت ناراحت است و مانند سیلاب میجوشد. وقتی که در جایی دچار مشکل میشوم، زبان من عاجز است. تو به من کمک کن تا بتوانم به درستی احساسات و مشکلاتم را بیان کنم.
حضور گلشن جنت به زاهد باد ارزانی
مرا یک گل زمین از ساحت دلها کرامت کن
هوش مصنوعی: به زاهد، بهت پیشنهاد میکنم که اگر بهشتی وجود دارد، حضورش را به من هدیه کن، اما من تنها از تو میخواهم که یک گل از دلهایم را به من ببخشی.
دو شاهد چون دو بال و پر بود شهباز معنی را
زبان آتشین دادی، ید بیضا کرامت کن
هوش مصنوعی: دو شاهد مانند دو بال و پر پرندهای هستند، شهباز (پرندهای بزرگ و شجاع) نشاندهندهی مفهوم را به تو داده است. تو با زبان آتشینت آن معنا را بیان کردی و اکنون خواستهای که معجزه و کرامت را به نمایش بگذاری.
بهار طبع صائب فکر جوش تازه ای دارد
نسیم گلستانش را دم عیسی کرامت کن
هوش مصنوعی: بهار زمان شکوفایی و طراوت است و ذهن صائب پر از اندیشههای نو و تازه است. بهار مانند نسیمی است که میتواند به گلستان جان انسان رنگ و زندگی تازهای ببخشد، مانند دم عیسی که به زندگی میبخشد.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۵۳ به خوانش پری ساتگنی عندلیب
حاشیه ها
1399/03/28 11:05
افشار
با سلام.
مصرع دوم از بیت ششم چگونه خوانده می شود و مقصود از "یک گل زمین" چیست؟
با تشکر

صائب