گنجور

غزل شمارهٔ ۶۲۱۹

شب عیدست ساقی باده روشن مهیا کن
تماشای مه نو را ز جام زر دو بالا کن
خمارآلود بی تاب است در خمیازه پردازی
لب ما بسته می خواهی، دهان شیشه را وا کن
به شکر این که در زیر نگین داری می لعلی
سفال و سنگ این ویرانه را یاقوت سیما کن
عجب عیشی است ماه نو به روی دوستان دیدن
قدح بردار و ارباب طرب را جمع یک جا کن
ز زهد خشک چون تسبیح در دل صد گره دارم
به جامی قبضه خاک مرا دامان صحرا کن
ز احیای زمین مرده به طاعت نمی باشد
دل افسرده ما را به جام باده احیا کن
ز معماری نصیب خضر عمر جاودانی شد
به درد باده تا ممکن بود تعمیر دلها کن
ز مستی کن لب جان بخش را تلقین گویایی
جهان چون چشم سوزن تنگ بر چشم مسیحا کن
به روی دل توان تسخیر کردن ملک دلها را
کلاه سرکشی از سر بنه، تیغ از کمر وا کن
کمند آسمانی پاره گردیدن نمی داند
دل دیوانه را زنجیر ازان زلف چلیپا کن
ندارد تاب دست انداز جرأت دامن پاکان
زمین سینه را پاک از خس وخار تمنا کن
ز اقبال کریمان آبرو گوهر شود صائب
لب خواهش به ابر نوبهاران چون صدف وا کن

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شب عیدست ساقی باده روشن مهیا کن
تماشای مه نو را ز جام زر دو بالا کن
هوش مصنوعی: شبی است که در آن جشن و سروری برپا شده و ای ساقی، باده‌ای فراهم کن که روشن و شفاف باشد. بیایید تا از زیبایی ماه نو لذت ببریم و آن را در جامی زرین بیشتر نمایان کنیم.
خمارآلود بی تاب است در خمیازه پردازی
لب ما بسته می خواهی، دهان شیشه را وا کن
هوش مصنوعی: شخصی در حالتی از خواب و بی‌تابی قرار دارد و با اشاره به لب‌های بسته‌اش، از محبوبش می‌خواهد که به جای محدود کردن او، به او اجازه دهد تا سخن بگوید و احساساتش را بیان کند.
به شکر این که در زیر نگین داری می لعلی
سفال و سنگ این ویرانه را یاقوت سیما کن
هوش مصنوعی: به خاطر این که تو در زیر نگین خودت قرار داری، می‌توانی با زیبایی‌ات این ویرانه را به جواهراتی چون یاقوت تبدیل کنی، حتی اگر آنچه در دست داری فقط لعاب، سفال و سنگ باشد.
عجب عیشی است ماه نو به روی دوستان دیدن
قدح بردار و ارباب طرب را جمع یک جا کن
هوش مصنوعی: چه لذتی دارد که در ماه نو، روی دوستان را ببینیم. بیا جامی بردار و جمع‌کنندگان شادی را در یک جا جمع کن.
ز زهد خشک چون تسبیح در دل صد گره دارم
به جامی قبضه خاک مرا دامان صحرا کن
هوش مصنوعی: از زهد و رهبانیت سرد و بی‌روح چون تسبیح، در دل خود صد گره و مشکل دارم. پس ای خاک، به من قدرتی بده که مرا در دامن طبیعت رها کند.
ز احیای زمین مرده به طاعت نمی باشد
دل افسرده ما را به جام باده احیا کن
هوش مصنوعی: به زندگی بخشیدن به زمین مرده تنها با عبادت و اطاعت امکان‌پذیر نیست، بلکه دل غمگین ما نیاز به نوشیدن جام باده دارد تا زنده و شاداب شود.
ز معماری نصیب خضر عمر جاودانی شد
به درد باده تا ممکن بود تعمیر دلها کن
هوش مصنوعی: از هنر معمار، خضر به عمر جاودانی رسیده است. او به کمک شراب، تا جایی که ممکن بوده، دل‌ها را ترمیم کرده است.
ز مستی کن لب جان بخش را تلقین گویایی
جهان چون چشم سوزن تنگ بر چشم مسیحا کن
هوش مصنوعی: از نشئگی و سرمستی، به دل‌ربایی که جان می‌بخشد، بگو و به او تعلیم بده که در جهانی که مانند سوراخ سوزن است، می‌تواند نگاهی مسیحایی به وجود بیاورد.
به روی دل توان تسخیر کردن ملک دلها را
کلاه سرکشی از سر بنه، تیغ از کمر وا کن
هوش مصنوعی: برای تسخیر دل‌ها، باید بر روی قلب خود تسلط داشته باشی. کلاهی که بر سر داری را بردار و شمشیر را از کمر جدا کن.
کمند آسمانی پاره گردیدن نمی داند
دل دیوانه را زنجیر ازان زلف چلیپا کن
هوش مصنوعی: دل دیوانه به خاطر زیبایی و جذابیت زلف یار، آن‌قدر مغلوب می‌شود که مانند کمندی آسمانی هیچ‌گاه زنجیری را نمی‌شکند. این احساس عشق و وابستگی غیرقابل اجتناب است.
ندارد تاب دست انداز جرأت دامن پاکان
زمین سینه را پاک از خس وخار تمنا کن
هوش مصنوعی: افرادی که پاکی و پاکدامنی را دارند، با مشکلات و موانع نخواهند توانست کنار بیایند. بنابراین، باید دل و روح خود را از آرزوهای غیرضروری و ناخواسته پاک کرد.
ز اقبال کریمان آبرو گوهر شود صائب
لب خواهش به ابر نوبهاران چون صدف وا کن
هوش مصنوعی: از خوش شانسی انسان‌های بزرگ-hearted، آبرو و ارزش آن‌ها مانند گوهر می‌شود. صائب، لب‌های خواسته‌اش را مانند صدفی در برابر باران‌های بهار باز کن.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۶۲۱۹ به خوانش مریم فقیهی کیا