گنجور

غزل شمارهٔ ۶۲۱۸

دلا چون ذره زین وحشت سرا آهنگ بالا کن
سرشک گرمرو را شمع بالین مسیحا کن
هر آن راز نهان کز جام جم روشن نمی گردد
بپوشان چشم (و) در آیینه زانو تماشا کن
به گردون برد زور شهپر توفیق شبنم را
تو هم در حلقه افتادگانی، چشم بالا کن
سواد شهر از تنگی به داغ لاله می ماند
ازین زندان مشرب روی در دامان صحرا کن
اگر تن از سرت چون پنبه بردارند از مینا
به روی اهل مجلس خنده قهقه چو مینا کن
متاع ساده لوحی می خرد سوداگر محشر
بیاض سینه پاک از نقطه سهو سویدا کن
چو خون در کوچه باغ رگ سراسر تا به کی گردی؟
به نشتر آشنا شو گلفشانی را تماشا کن
چو گوهر در کف دست صدف تا کی گره باشی؟
ازین ماتم سرای استخوانی رو به دریا کن
بکش مانند صائب پای در دامان گمنامی
گل پژمرده پرواز را در کار عنقا کن

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلا چون ذره زین وحشت سرا آهنگ بالا کن
سرشک گرمرو را شمع بالین مسیحا کن
هوش مصنوعی: ای دل، مانند ذره‌ای که در این دنیای پر از وحشت است، تلاش کن که سر خود را بالا ببری و اشک‌های گرم خود را مانند شمعی در کنار تخت مسیحا قرار بده.
هر آن راز نهان کز جام جم روشن نمی گردد
بپوشان چشم (و) در آیینه زانو تماشا کن
هوش مصنوعی: هر رازی که از جام جم (نمادی از دانش و آگاهی) روشن نمی‌شود، را خوب بپوشان و با دقت به آینه نگاه کن و در خودت کاوش کن.
به گردون برد زور شهپر توفیق شبنم را
تو هم در حلقه افتادگانی، چشم بالا کن
هوش مصنوعی: به آسمان نگاه کن، قدرت و موفقیت همچون شبنم بر تو تأثیر می‌گذارد. تو نیز از جمع کسانی هستی که در حلقه افتاده‌اند، پس به آسمان بنگر و امید داشته باش.
سواد شهر از تنگی به داغ لاله می ماند
ازین زندان مشرب روی در دامان صحرا کن
هوش مصنوعی: شهر به خاطر تنگی و محدودیتش، مانند داغ لاله‌ای می‌ماند. از این زندان که در آن هستی، روی خود را به دامن صحرا بببر و آزادانه زندگی کن.
اگر تن از سرت چون پنبه بردارند از مینا
به روی اهل مجلس خنده قهقه چو مینا کن
هوش مصنوعی: اگر تن تو را از سرت جدا کنند، مانند مینا به روی جمعیت بخند و خوش بگذران.
متاع ساده لوحی می خرد سوداگر محشر
بیاض سینه پاک از نقطه سهو سویدا کن
هوش مصنوعی: تاجرانی که در بازارهای بزرگ تجارت می‌کنند، گاهی اوقات چیزهای بی‌ارزش و ساده لوحانه را می‌خرند. انسانی که دلش پاک و بدون هیچ گونه خطا و اشتباهی است، باید تلاش کند تا از این بی‌خبری و نادانی دوری کند.
چو خون در کوچه باغ رگ سراسر تا به کی گردی؟
به نشتر آشنا شو گلفشانی را تماشا کن
هوش مصنوعی: شما تا کی در حال غم و اندوه و ناراحتی هستید؟ به جای این عذاب، به زیبایی‌های زندگی و طبیعت نگاه کنید و از آن‌ها لذت ببرید.
چو گوهر در کف دست صدف تا کی گره باشی؟
ازین ماتم سرای استخوانی رو به دریا کن
هوش مصنوعی: مانند مروارید که در دستان صدف قرار دارد، تا چه زمانی باید گره خورده بمانی؟ از این محنت و اندوهی که بر تو سایه افکنده است، به سمت دریا برو و رهایی بیاب.
بکش مانند صائب پای در دامان گمنامی
گل پژمرده پرواز را در کار عنقا کن
هوش مصنوعی: مثل صائب، بی‌هیچ ادعایی و در خاموشی زندگی کن. پرواز کردن بر روی گل‌های پژمرده و به خیال پرنده‌ی افسانه‌ای را بی‌معنی کن.