غزل شمارهٔ ۶۲
خط نسازد بی صفا آن عارضِ پر نور را
از نسیمِ صبح پروا نیست شمعِ طور را
شکوه مُهرِ خاموشی میخواست گیرد از لبم
ریختم در شیشه باز این بادهٔ پر زور را
پا منه بیرون ز حدِ خویش تا بینا شوی
نیست حاجت با عصا در خانهٔ خود کور را
همچنان از خار خارِ دانه چشمش میپرد
گر بود زیرِ نگین مُلکِ سلیمان مور را
خرمنِ خود سوخت هرکس بیگناهان را گزید
نیش گردد آتش آخر خانهٔ زنبور را
ساحلِ دریای پر شورِ جهان، ترکِ خودی است
مهدِ آسایش بود دارِ فنا منصور را
از نظربازانِ خود غافل نگردد شرم حسن
روی دل در پرده باشد غنچهٔ مستور را
نیست صائب در جهان بیخودیِ بیمِ گزند
بادهخواران نُقل میسازند چشمِ شور را
غزل شمارهٔ ۶۱: نیست از سنگِ ملامت غم سرِ پر شور راغزل شمارهٔ ۶۳: چون ز می افروختی آن عارضِ پر نور را
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۶۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
حاشیه ها
1399/04/29 10:06
مظفر محمدی الموتی خشکچالی
بیت دوم، خامُشی، صحیح است و بیت را موزون میکند:
شکوه، مُهر خامشی میخواست گیرد از لبم / ریختم در شیشه، باز این بادهی پر زور را
مظفر محمدی الموتی