گنجور

غزل شمارهٔ ۶۱۹۳

به جان دشوار ازان باشد گرانی از جهان بردن
که گرد راه می باید به رسم ارمغان بردن
دل روشن نمی باید به بزم زاهدان بردن
ندارد حاصلی آیینه پیش زنگیان بردن
به زخم خاری از گل قانعم ای بوستان پیرا
مروت نیست دامان تهی از گلستان بردن
دل بی غم نمی آید به کار عاشقان، ورنه
به جامی زنگ چندین ساله از دل می توان بردن
مرا از نارسایی های طالع در چنین فصلی
ز بی بال و پری باید بسر در آشیان بردن
ز عریانی است مجنون مرا این غم که نتواند
به دامن سنگ از صحرا برای کودکان بردن
نشد چون شانه از زلفش نصیبم جز سیه روزی
مرا دست تهی می باید از هندوستان بردن
ز بی دردی مگر بندند چشم عندلیبان را
وگرنه سخت بی رحمی است گل از گلستان بردن
توان از سنگ رگ چون مو برآورد از خمیر آسان
ولی سخت است از خوان لئیمان استخوان بردن
تو دور افتاده ای از وادی وحدت، نمی دانی
که فیض کعبه از سنگ نشان هم می توان بردن
چو یار آمد زمین بوسیدم از عالم بدر رفتم
که خجلت بر کریمان مشکل است از میهمان بردن
ز رفتن خرده جان را که مانع می تواند شد؟
روانی را میسر نیست از ریگ روان بردن
بجان آورد مجنون مرا زخم زبان صائب
به کام شیر می باید پناه از دشمنان بردن
نمی سوزد زبان را گرچه صائب گفتن آتش
نمی باید به جرأت نام عاشق بر زبان بردن
ازان قانع به غربت از وطن گردیده ام صائب
که گرد راه می باید به رسم ارمغان بردن

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به جان دشوار ازان باشد گرانی از جهان بردن
که گرد راه می باید به رسم ارمغان بردن
هوش مصنوعی: زندگی در این دنیا با دشواری‌های زیادی همراه است و اگر ما بخواهیم از این دنیا برویم، لازم است که با خود تجربیات و یادگاری‌هایی که در این مسیر به دست آورده‌ایم را ببریم.
دل روشن نمی باید به بزم زاهدان بردن
ندارد حاصلی آیینه پیش زنگیان بردن
هوش مصنوعی: دل را نباید به مجالس زاهدان برد، چرا که هیچ نتیجه‌ای ندارد. همچنین نمی‌توان آیینه را پیش زنگیان آورد.
به زخم خاری از گل قانعم ای بوستان پیرا
مروت نیست دامان تهی از گلستان بردن
هوش مصنوعی: من به زخم‌های خاری در بوستان قانع هستم، زیرا از تو انتظار رفتار نیکو ندارم. چطور می‌توانی دامن خود را از گلزار خالی کنی و بخواهی که مرا از آن دور کنی؟
دل بی غم نمی آید به کار عاشقان، ورنه
به جامی زنگ چندین ساله از دل می توان بردن
هوش مصنوعی: دل عاشقان بدون غم و اندوه به حال خود نمی‌افتد و اگر چنین باشد، می‌توان با یک جام کهنه و زنگ‌زده، غم‌های سالیان را از دل پاک کرد.
مرا از نارسایی های طالع در چنین فصلی
ز بی بال و پری باید بسر در آشیان بردن
هوش مصنوعی: در این فصل پر از نارسایی‌ها و ناکامی‌ها، من باید بی‌بال و پر به آشیان بروم و با مشکلاتم کنار بیایم.
ز عریانی است مجنون مرا این غم که نتواند
به دامن سنگ از صحرا برای کودکان بردن
هوش مصنوعی: غم مجنون از عریانی‌اش به حدی است که نمی‌تواند حتی سنگی از صحرا برای بچه‌ها بیاورد.
نشد چون شانه از زلفش نصیبم جز سیه روزی
مرا دست تهی می باید از هندوستان بردن
هوش مصنوعی: به خاطر پریشان حالی و دوری از معشوق، شبیه به شانه‌ای هستم که از زلف او بهره‌مند نیست. در این حال، تنها چیزی که نصیبم شده، روزهای سیاه و ناخوشایند است. بنابراین، باید با دلی پر از ناامیدی و خالی از نعمت، از سرزمین هندوستان دور شوم.
ز بی دردی مگر بندند چشم عندلیبان را
وگرنه سخت بی رحمی است گل از گلستان بردن
هوش مصنوعی: وقتی که دردی وجود نداشته باشد، چگونه می‌توان چشم‌های بلبلان را بست؟ در غیر این صورت، خیلی بی‌رحمانه است که گل را از باغ برداریم.
توان از سنگ رگ چون مو برآورد از خمیر آسان
ولی سخت است از خوان لئیمان استخوان بردن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر چه استخراج و به دست آوردن چیزهایی از منابع سخت به نظر می‌رسد، اما به راحتی می‌توان چیزهای کوچک و ظریفی را از مواد دیگر به وجود آورد. در واقع، مفهومی از دشواری در کسب و کارهای ناشایست و حقارت در عمل، به نمایش گذاشته شده است.
تو دور افتاده ای از وادی وحدت، نمی دانی
که فیض کعبه از سنگ نشان هم می توان بردن
هوش مصنوعی: تو از حالت اتحاد و یگانگی دور هستی و نمی‌دانی که می‌توان از هر نشانه و سمبلی، حتی سنگ، بهره‌ای از فیض و برکت کعبه برد.
چو یار آمد زمین بوسیدم از عالم بدر رفتم
که خجلت بر کریمان مشکل است از میهمان بردن
هوش مصنوعی: وقتی یار به نزد من آمد، به احترام او بر زمین بوسه زدم و از دنیای دیگر خارج شدم زیرا برای انسانی نیکوکار، شرمندگی از مهمان بودن، کار آسانی نیست.
ز رفتن خرده جان را که مانع می تواند شد؟
روانی را میسر نیست از ریگ روان بردن
هوش مصنوعی: کسی نمی‌تواند مانع رفتن جان شود، زیرا هر روانی که در حال رفتن است، نمی‌تواند سنگی را از رودخانه‌ای که جاری است، بردارد.
بجان آورد مجنون مرا زخم زبان صائب
به کام شیر می باید پناه از دشمنان بردن
هوش مصنوعی: مجنون از زخم زبان صائب به شدت ناراحت شده و برای مقابله با دشمنان، نیاز به حمایت و پناهی از کسی قوی مانند شیر دارد.
نمی سوزد زبان را گرچه صائب گفتن آتش
نمی باید به جرأت نام عاشق بر زبان بردن
هوش مصنوعی: عشق و ابراز آن هرگز خطرناک نیست، حتی اگر در دل آتش عشق وجود داشته باشد، نباید از گفتن نام عاشق به راحتی پرهیز کرد.
ازان قانع به غربت از وطن گردیده ام صائب
که گرد راه می باید به رسم ارمغان بردن
هوش مصنوعی: من از آنجایی که به دوری از وطن عادت کرده‌ام، باید با خودم سوغاتی از این سفر بیاورم، حتی اگر تنها یادگاری باشد.