گنجور

غزل شمارهٔ ۶۱۷۳

ای لب لعل ترا خون یمن در آستین
هر سر موی ترا چین و ختن در آستین
گرچه دلگیرست چون شام غریبان طره اش
دارد از رخسار او صبح وطن در آستین
غیرت عشق زلیخا بود مانع، ورنه داشت
بوی یوسف ساکن بیت الحزن در آستین
در گلستانی که من گریان در آیم، غنچه ها
خنده را پنهان کنند از شرمن من در آستین
دامن فانوس آن وسعت ندارد، ورنه من
گریه ها دارم چو شمع انجمن در آستین
گر به دست افتد شکستی، می کنم در کار دل
من نه زانهایم که اندازم شکن در آستین
رشک مانع بود، ورنه تیشه من نیز داشت
نقش های دلربا چون کوهکن در آستین
اعتمادی نیست بر عمر سبکسیر بهار
از شکوفه شاخ ازان دارد کفن در آستین
بی محرک نیست ممکن حرفی از من سر زند
گرچه دارم چون قلم چندین سخن در آستین
گرچه صائب ظاهر ما چون قلم بی حاصل است
شکرستانهاست ما را از سخن در آستین

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای لب لعل ترا خون یمن در آستین
هر سر موی ترا چین و ختن در آستین
هوش مصنوعی: ای لب‌های سرخ تو، مانند خون یمن در آستین من می‌درخشد و هر رشته موی تو همچون چین و ختنی در آستین من است.
گرچه دلگیرست چون شام غریبان طره اش
دارد از رخسار او صبح وطن در آستین
هوش مصنوعی: اگرچه دلگیر و غمگین است مثل شب‌های بی‌کس، اما موهایش همانند سپیده‌دمی است که در آستین وطن پنهان شده است.
غیرت عشق زلیخا بود مانع، ورنه داشت
بوی یوسف ساکن بیت الحزن در آستین
هوش مصنوعی: غیرت عشق زلیخا باعث شد که او نتواند به راحتی به یوسف نزدیک شود، در حالی که بوی یوسف همچنان در قلبش و در خانه‌اش باقی مانده بود.
در گلستانی که من گریان در آیم، غنچه ها
خنده را پنهان کنند از شرمن من در آستین
هوش مصنوعی: در باغی که من با غم و گریه وارد می‌شوم، گل‌ها و غنچه‌ها از ترس من، لبخندهای خود را مخفی می‌کنند.
دامن فانوس آن وسعت ندارد، ورنه من
گریه ها دارم چو شمع انجمن در آستین
هوش مصنوعی: دامن فانوس آنقدر بزرگ نیست که احساسات من را در خود جای دهد، اما من همچون شمعی در جمع، اشک‌هایی در دل دارم که می‌خواهم نشان دهم.
گر به دست افتد شکستی، می کنم در کار دل
من نه زانهایم که اندازم شکن در آستین
هوش مصنوعی: اگر به دست من شکستی بیفتد، در کار دل من تغییر ایجاد می‌کنم. نه اینکه از روی بی‌خیالی آن را رها کنم؛ بلکه به گونه‌ای با آن برخورد می‌کنم که انگار پشت شکاف‌ها را هم می‌توانم بپوشانم.
رشک مانع بود، ورنه تیشه من نیز داشت
نقش های دلربا چون کوهکن در آستین
هوش مصنوعی: حسادت مانع از این بود که من هم بتوانم مانند کوهکن، نقش‌های زیبا و دلربایی را با تیشه‌ام ایجاد کنم، چون که تیشه‌ام نیز دارای قدرت این کار بود.
اعتمادی نیست بر عمر سبکسیر بهار
از شکوفه شاخ ازان دارد کفن در آستین
هوش مصنوعی: به بهار که کوتاه و زودگذر است، نمی‌توان به راحتی اعتماد کرد. حتی شکوفه‌های درختان هم ممکن است به سرعت پژمرده شوند و نتیجه‌ای نداشته باشند. در واقع، زیبایی و نشاط بهار می‌تواند به ناگهان به پایان برسد و غمی پنهان در دل داشته باشد.
بی محرک نیست ممکن حرفی از من سر زند
گرچه دارم چون قلم چندین سخن در آستین
هوش مصنوعی: اگر محرکی نباشد، نمی‌تواند حرفی از من بیرون بیاید، هرچند که مانند قلم، سخنان زیادی در درونم دارم.
گرچه صائب ظاهر ما چون قلم بی حاصل است
شکرستانهاست ما را از سخن در آستین
هوش مصنوعی: هرچند که ظاهر من مانند قلمی بی‌فایده به نظر می‌رسد، اما در دل و وجود من گنجینه‌های ارزشمندی از سخن و دانش پنهان است.