غزل شمارهٔ ۶۱۵۴
کی سخن خام از لب فرزانه می آید برون؟
باده چون شد پخته از میخانه می آید برون
از زبان خامه من لفظ های آشنا
در لباس معنی بیگانه می آید برون
دانه دل را تو پامال علایق کرده ای
ورنه خرمن ها ازین یک دانه می آید برون
ناله ناقوس دارد هر سر مو بر تنم
این سزای آن که از بتخانه می آید برون
در شبستان که بوده است و کجا می خورده است؟
آفتاب امروز خوش مستانه می آید برون
عالمی از داغ عالمسوز ما در آتشند
دود شمع ما ز صد کاشانه می آید برون
کعبه گر آید به استقبال من پر دور نیست
دود شمع ما ز صد کاشانه می آید برون
می تند گرد دهانش همچو خط عنبرین
هر حدیثی کز لب جانانه می آید برون
گرد هستی در حریم پاکبازان توتیاست
دست خالی سیل ازین ویرانه می آید برون
جامه فانوس می گردد ز غیرت شمع را
لاله ای کز تربت پروانه می آید برون
در سواد خامه من گفتگوی سهل نیست
زین نیستان نعره شیرانه می آید برون
هر کسی در عالم خود شهریار عالم است
وای بر جغدی که از ویرانه می آید برون
نفس را مگذار پا از حد خود بیرون نهد
می شود گم طفل چون از خانه می آید برون
می شود صائب ز بی تابی دل غواص آب
از صدف تا گوهر یکدانه می آید برون
غزل شمارهٔ ۶۱۵۳: از تن خاکی دل صد پاره می آید برونغزل شمارهٔ ۶۱۵۵: ناله ما سینه چاک از سینه می آید برون
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کی سخن خام از لب فرزانه می آید برون؟
باده چون شد پخته از میخانه می آید برون
هوش مصنوعی: سخن نادانی از دهان فرد دانا خارج نمیشود. زمانیکه شراب در میخانه به حد کافی رسیده و آماده شده است، به خوبی از آن خارج میشود.
از زبان خامه من لفظ های آشنا
در لباس معنی بیگانه می آید برون
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که از دست نوشتههای من، کلمات و واژههای آشنا و معروف به گونهای جدید و ناآشنا و با معانی متفاوتی بیرون میآیند.
دانه دل را تو پامال علایق کرده ای
ورنه خرمن ها ازین یک دانه می آید برون
هوش مصنوعی: تو با وابستگیها و عشقهایت قلب مرا خرد کردهای، در حالی که از همین یک دانه، برداشتهای زیادی ممکن است به دست آید.
ناله ناقوس دارد هر سر مو بر تنم
این سزای آن که از بتخانه می آید برون
هوش مصنوعی: هر رشته مویی از تنم مانند ناله ناقوس صدا میکند؛ این عذاب و درد سزاوار کسی است که از معبد بتها خارج میشود.
در شبستان که بوده است و کجا می خورده است؟
آفتاب امروز خوش مستانه می آید برون
هوش مصنوعی: در مکانی که مراسم شبانه برگزار میشده و ملتها در آنجا به شادمانی و میگساری پرداختهاند، امروز آفتاب با نشاط و شادابی به بیرون میتابد.
عالمی از داغ عالمسوز ما در آتشند
دود شمع ما ز صد کاشانه می آید برون
هوش مصنوعی: درد و رنجی که ما در دل داریم، به قدری شدید است که تأثیر آن بر دیگران نیز احساس میشود. این ناراحتی و غم و اندوه به اندازهای است که دود شمع زندگی ما از چندین خانه و زندگی دیگر در اطراف منتشر میشود.
کعبه گر آید به استقبال من پر دور نیست
دود شمع ما ز صد کاشانه می آید برون
هوش مصنوعی: اگر کعبه به سوی من بیاید، دور نیست. دود شمع ما از صد خانه بیرون میآید.
می تند گرد دهانش همچو خط عنبرین
هر حدیثی کز لب جانانه می آید برون
هوش مصنوعی: به سرعتی که بوی خوش عطر از دهانش میرسد، هر کلامی که از لبهای محبوبش خارج میشود، دلنشین و دلرباست.
گرد هستی در حریم پاکبازان توتیاست
دست خالی سیل ازین ویرانه می آید برون
هوش مصنوعی: در فضای زندگی افراد پاک و دور از آلودگی، زهد و پرهیزکاری مانند میوهای شیرین و خوشمزه قرار دارد. در حالی که بیشمار چالشها و مشکلات، مانند سیلی عظیم، از میان ویرانیها و سختیها به بیرون میآیند.
جامه فانوس می گردد ز غیرت شمع را
لاله ای کز تربت پروانه می آید برون
هوش مصنوعی: پوشش چراغ به خاطر احترام شمع تغییر شکل میدهد، مانند لالهای که از خاک پروانه به دنیا میآید.
در سواد خامه من گفتگوی سهل نیست
زین نیستان نعره شیرانه می آید برون
هوش مصنوعی: در نوشتههای من، صحبت کردن آسان نیست؛ زیرا از این مکان پر شور، صدای نعرهی شیر به گوش میرسد.
هر کسی در عالم خود شهریار عالم است
وای بر جغدی که از ویرانه می آید برون
هوش مصنوعی: هر کسی در دنیای خود حاکم و بزرگوار است، اما افسوس به آن جغدی که از خرابهها بیرون میآید.
نفس را مگذار پا از حد خود بیرون نهد
می شود گم طفل چون از خانه می آید برون
هوش مصنوعی: نفس خود را تحت کنترل نگهدار و اجازه نده از حد و مرزهایش خارج شود، چرا که اگر از خود بیخود شوی، مانند کودکی که از خانه بیرون میرود، گم میشوی و راه خود را گم میکنی.
می شود صائب ز بی تابی دل غواص آب
از صدف تا گوهر یکدانه می آید برون
هوش مصنوعی: از دل بی تاب و ناآرام، همچون غواص که به اعماق آب میرود، صائب میگوید که همواره جواهرهای گرانبها از درون صدف بیرون میآید.

صائب