گنجور

غزل شمارهٔ ۶۱۴

اگر چه حوصله وصل یار نیست مرا
قرار در دل امیدوار نیست مرا
همان چو موج زنم دست و پا ز بی تابی
ز بحر اگر چه امید کنار نیست مرا
چو تخم سوخته آسوده ام ز نشو و نما
نظر به ریزش ابر بهار نیست مرا
به خوردن دل خود قانعم ز خوان نصیب
دو چشم در گرو انتظار نیست مرا
ز وحش و طیر گسسته است دام من پیوند
به جز گرفتن عبرت، شکار نیست مرا
خوشم به دولت پاینده گرفته دلی
دماغ شادی ناپایدار نیست مرا
هوای عالم بالا ز من ربوده قرار
به چاربالش عنصر قرار نیست مرا
یکی است شنبه و آدینه پیش مشرب من
گره به رشته لیل و نهار نیست مرا
جز این که در گذرد از سرمساعدتم
توقع دگر از روزگار نیست مرا
مرا به مسند عزت کشد زمانه به زور
کنون که لذتی از اعتبار نیست مرا
رخ گشاده مرا می کند سپرداری
چو گل ملاحظه از زخم خار نیست مرا
من آن غریب نوا بلبلم درین بستان
که آشیانه به جز خار خار نیست مرا
گهر ز گرد یتیمی به آبرو گردد
ز خط یار به خاطر غبار نیست مرا
ازان به جیب کشم سر، که غیر رخنه دل
ره برون شد ازین نه حصار نیست مرا
به زیر بال سر خود کشیده ام صائب
خبر ز آمد و رفت بهار نیست مرا

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر چه حوصله وصل یار نیست مرا
قرار در دل امیدوار نیست مرا
هوش مصنوعی: اگرچه نمی‌توانم به وصال محبوبم برسم، اما امیدی در دل دارم که آرامش و قرار پیدا کنم.
همان چو موج زنم دست و پا ز بی تابی
ز بحر اگر چه امید کنار نیست مرا
هوش مصنوعی: من مانند موجی هستم که برای آرامش دست و پا می‌زنم و به رغم این که امیدی به رسیدن به ساحل ندارم، از دریا دور نمی‌شوم.
چو تخم سوخته آسوده ام ز نشو و نما
نظر به ریزش ابر بهار نیست مرا
هوش مصنوعی: من مانند دانه‌ای سوخته هستم و از رشد و بالندگی دورم. به بارش باران بهاری خیره نمی‌شوم.
به خوردن دل خود قانعم ز خوان نصیب
دو چشم در گرو انتظار نیست مرا
هوش مصنوعی: من از خوردن دل خود راضی‌ام، چرا که چشم‌های من دیگر در انتظار چیزی نیستند.
ز وحش و طیر گسسته است دام من پیوند
به جز گرفتن عبرت، شکار نیست مرا
هوش مصنوعی: دام من دیگر به هیچ وحش و پرنده‌ای مربوط نیست، فقط هدف من از گرفتن عبرت و درس گرفتن است و نه شکار.
خوشم به دولت پاینده گرفته دلی
دماغ شادی ناپایدار نیست مرا
هوش مصنوعی: من از خوشبختی ماندگار لذت می‌برم و دل و دماغم شاد است، اما شادی من ناپایدار است و به همین خاطر تأثیر چندانی بر من ندارد.
هوای عالم بالا ز من ربوده قرار
به چاربالش عنصر قرار نیست مرا
هوش مصنوعی: هوای فضایی که در آن عالم بالا است، آرامش و قرارم را از من گرفته است و من دیگر نمی‌توانم در این دنیا به راحتی استراحت کنم.
یکی است شنبه و آدینه پیش مشرب من
گره به رشته لیل و نهار نیست مرا
هوش مصنوعی: زمان برای من هیچ تفاوتی ندارد؛ روزهای هفته و ایام مختلف هیچ تاثیری بر حالت و احوال من ندارند.
جز این که در گذرد از سرمساعدتم
توقع دگر از روزگار نیست مرا
هوش مصنوعی: غیر از این که روزگار به من لطف کند، انتظاری دیگر از آن ندارم.
مرا به مسند عزت کشد زمانه به زور
کنون که لذتی از اعتبار نیست مرا
هوش مصنوعی: زمانه با قدرت و زور مرا به مقام و جایگاهی می‌رساند، اما اکنون که دیگر از ارزش و اعتبار لذتی نمی‌برم، چه فایده‌ای دارد؟
رخ گشاده مرا می کند سپرداری
چو گل ملاحظه از زخم خار نیست مرا
هوش مصنوعی: چهره‌ی زیبای او مرا به کام خود می‌کشد و فراموش می‌کنم که زخم‌های خار چقدر دردناک هستند.
من آن غریب نوا بلبلم درین بستان
که آشیانه به جز خار خار نیست مرا
هوش مصنوعی: من یک بلبل غریب در این باغ هستم که جایی برای سکونت ندارم و فقط خارهای تیز دور و برم وجود دارد.
گهر ز گرد یتیمی به آبرو گردد
ز خط یار به خاطر غبار نیست مرا
هوش مصنوعی: از گرد یتیمی، ارزش و شرافت کسی می‌تواند افزایش پیدا کند، همان‌طور که خط یار، هیچ تاثیری از غبار و ناپاکی ندارد. برای من، این وضعیت اهمیتی ندارد.
ازان به جیب کشم سر، که غیر رخنه دل
ره برون شد ازین نه حصار نیست مرا
هوش مصنوعی: من از آن به جیب می‌کشم که دل من به جز محبت او، جایی نمی‌رود و اینجا برایم هیچ حصاری وجود ندارد.
به زیر بال سر خود کشیده ام صائب
خبر ز آمد و رفت بهار نیست مرا
هوش مصنوعی: من برای خودم محلی آرام درست کرده‌ام و از رفت و آمد بهار بی‌خبر هستم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۶۱۴ به خوانش عندلیب