گنجور

غزل شمارهٔ ۶۱۵

همان کسی که به دستِ کَرَم سرشت مرا
به زیرِ پای خُم انداخت همچو خِشت مرا
به من چو رشتهٔ زُنّار، کفر پیچیده است
نمی‌توان بدر‌آورد از کِنِشت مرا
ز شورِ عشق نمک در خمیرِ من انداخت
به دستِ لطفِ عزیزی که می‌سرشت مرا
به خود چگونه نپیچم، که همچو جوهرِ تیغ
ز پیچ و تاب بود خطِ سرنوشت مرا
ز فیضِ سرمهٔ حیرت درین تماشاگاه
یکی شده است چو آیینه خوب و زشت مرا
ز آهِ سرد بود سبزهٔ تخم‌سوخته را
سیاه روز شد آن عاملی که کِشت مرا
به بوی پیرهن از دوست صلح نتوان کرد
کجا فریب دهد جلوهٔ بهشت مرا؟
قبولِ سُبحه و زنّار نیست رشتهٔ من
به حیرتم به چه امید چرخ رِشت مرا
درین بساط من آن آدمِ سیه‌کارم
که فکرِ دانه برآورد از بهشت مرا
چو عشق، حسنِ خدادادِ من جهانگیر است
به هیچ آینه نتوان نمود زشت مرا
ز شمع اشک و ز پروانه خواست خاکستر
چو عشقِ خانه‌برانداز می‌سرشت مرا
ز خاکِ عشق دمیده است دانه‌ام صائب
به آتشِ رخِ گل می‌توان بِرشت مرا

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همان کسی که به دستِ کَرَم سرشت مرا
به زیرِ پای خُم انداخت همچو خِشت مرا
هوش مصنوعی: شخصی که با لطف و صفای خود سرنوشت مرا به گونه‌ای رقم زد که در زیر پای خُم قرار گرفتم، مانند خشت سخت و بی‌ارزش من است.
به من چو رشتهٔ زُنّار، کفر پیچیده است
نمی‌توان بدر‌آورد از کِنِشت مرا
هوش مصنوعی: رشته‌ای که به دور کمرم بسته شده، نشان‌دهنده کفر و بی‌ایمانی من است و نمی‌توانم از این وضعیت خلاص شوم.
ز شورِ عشق نمک در خمیرِ من انداخت
به دستِ لطفِ عزیزی که می‌سرشت مرا
هوش مصنوعی: به دلیل عشق، شور و حال خاصی در وجودم به وجود آمده که مانند نمک در خمیر زندگی‌ام تاثیر گذاشته است. این تغییر و تحول ناشی از لطف فردی عزیز است که مرا شکل داده و پرورش داده است.
به خود چگونه نپیچم، که همچو جوهرِ تیغ
ز پیچ و تاب بود خطِ سرنوشت مرا
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم به خودم غش کنم، در حالی که سرنوشت من مانند تیغی است که در پیچ و تاب‌های آن، خط‌هایش مشخص می‌شود.
ز فیضِ سرمهٔ حیرت درین تماشاگاه
یکی شده است چو آیینه خوب و زشت مرا
هوش مصنوعی: از لطف و نعمت حیرت در این تماشای عالم، من به گونه‌ای شده‌ام که مانند آینه‌ای هستم که زیبایی و زشتی را با هم دارد.
ز آهِ سرد بود سبزهٔ تخم‌سوخته را
سیاه روز شد آن عاملی که کِشت مرا
هوش مصنوعی: با آه سرد، سبزهٔ تخم‌سوخته، روزگار سیاه شد. همین عاملی که مرا به وجود آورد.
به بوی پیرهن از دوست صلح نتوان کرد
کجا فریب دهد جلوهٔ بهشت مرا؟
هوش مصنوعی: با بوی پیراهن دوست نمی‌توانم صلح کنم، زیرا جلوه‌های بهشت نمی‌توانند مرا فریب دهند.
قبولِ سُبحه و زنّار نیست رشتهٔ من
به حیرتم به چه امید چرخ رِشت مرا
هوش مصنوعی: من نه به تسلیم در برابر سنت‌های دینی فکر می‌کنم و نه به زنجیرهایی که به دست و پای من بسته شده. در این سردرگمی و حیرت زندگی، نمی‌دانم به چه امید باید در این گردونهٔ زندگی بچرخم.
درین بساط من آن آدمِ سیه‌کارم
که فکرِ دانه برآورد از بهشت مرا
هوش مصنوعی: در این دنیای پر از تغییرات و چالش‌ها، من فردی هستم که با وجود سیاه‌رو بودن و شرایط سخت، به یاد نعمت‌های بهشت و برکت‌هایی که داشتم، فکر می‌کنم.
چو عشق، حسنِ خدادادِ من جهانگیر است
به هیچ آینه نتوان نمود زشت مرا
هوش مصنوعی: عشق من، زیبایی که خداوند به من داده، به قدری فراگیر است که حتی در هیچ آینه‌ای نمی‌توان بدم را نشان داد.
ز شمع اشک و ز پروانه خواست خاکستر
چو عشقِ خانه‌برانداز می‌سرشت مرا
هوش مصنوعی: از شمع اشک می‌ریزد و پروانه از خود می‌سوزد، دیوانگی عشق مانند خاکستری که خانه را ویران کند مرا ساخته است.
ز خاکِ عشق دمیده است دانه‌ام صائب
به آتشِ رخِ گل می‌توان بِرشت مرا
هوش مصنوعی: من از عشق به وجود آمده‌ام، صائب. با شعله‌ی زیبایی گل، می‌توانی مرا پرورش دهی و به شکوفایی برسانی.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۶۱۵ به خوانش عندلیب