غزل شمارهٔ ۶۱۰۸
از جفای چرخ نالیدن نمی آید ز من
گوش خصم سفله تابیدن نمی آید ز من
دست بیعت با توکل داده ام روز ازل
از برای رزق کوشیدن نمی آید ز من
شمعم اما خانه همسایه از من روشن است
بر فروغ خویش چسبیدن نمی آید ز من
برنمی خیزد صدا از دست چون تنها بود
پیش بی دردان خروشیدن نمی آید ز من
خانه صیاد می دانم لباس فقر را
خرقه تزویر پوشیدن نمی آید ز من
بی میانجی مهربان می خواهم آن دلدار را
گل به دست دیگران چیدن نمی آید ز من
گرچه دارم صد زبان آتشین چون آفتاب
از گناه خویش پرسیدن نمی آید ز من
آسمان گو توتیا کن استخوان های مرا
رو به خاک عجز مالیدن نمی آید ز من
گرچه دارم پنجه شیر ژیان در آستین
سینه موری خراشیدن نمی آید ز من
ریشه غم، زعفران گردد اگر در سینه ام
چون گل تصویر، خندیدن نمی آید ز من
در کنار گل چو شبنم جای خود وا می کنم
سینه بر خاشاک مالیدن نمی آید ز من
داغ را از ننگ مرهم کرده ام صائب خلاص
گل به روی مهر مالیدن نمی آید ز من
غزل شمارهٔ ۶۱۰۷: بی نقاب آن چهره را دیدن نمی آید ز منغزل شمارهٔ ۶۱۰۹: بلبلم اما رسد بر لاله و گل ناز من
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از جفای چرخ نالیدن نمی آید ز من
گوش خصم سفله تابیدن نمی آید ز من
هوش مصنوعی: از بدی های زمانه شکایت نمی کنم، زیرا دشمن پست و پستفطرت تاب تحمل صبر و بردباری من را ندارد.
دست بیعت با توکل داده ام روز ازل
از برای رزق کوشیدن نمی آید ز من
هوش مصنوعی: در روز ازل، من دست خود را برای بیعت با توکل به خداوند گشودم و دیگر نیازی به تلاش برای رزق و روزی ندارم.
شمعم اما خانه همسایه از من روشن است
بر فروغ خویش چسبیدن نمی آید ز من
هوش مصنوعی: من مانند شمعی هستم که نور من فقط به خانه همسایه میتابد. من نمیتوانم به نور خود بچسبم یا آن را برای خودم حفظ کنم.
برنمی خیزد صدا از دست چون تنها بود
پیش بی دردان خروشیدن نمی آید ز من
هوش مصنوعی: وقتی که به تنهایی در جمع افرادی بیاحساس هستم، نمیتوانم به صدا درآیم و حرف بزنم.
خانه صیاد می دانم لباس فقر را
خرقه تزویر پوشیدن نمی آید ز من
هوش مصنوعی: من میدانم که خانه صیاد یعنی جایی که به جانوران بیگناه آسیب میزند، و نمیتوانم فقر و دست نیاز را به شکل تزویر و دروغ بپوشانم.
بی میانجی مهربان می خواهم آن دلدار را
گل به دست دیگران چیدن نمی آید ز من
هوش مصنوعی: من به دنبال دلبر مهربانی هستم که بدون واسطه به من عشق ورزد؛ اما من نمیتوانم گل عشق را به دست دیگران بدهم.
گرچه دارم صد زبان آتشین چون آفتاب
از گناه خویش پرسیدن نمی آید ز من
هوش مصنوعی: هرچند که از شدت عواطف و احساسات قوی برای بیان گناهم زبانهای زیادی دارم، ولی نمیتوانم در مورد خطاهایم از خودم سوال کنم.
آسمان گو توتیا کن استخوان های مرا
رو به خاک عجز مالیدن نمی آید ز من
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از آسمان درخواستی دارد که به او توجه کند و به نوعی تقدیر و سرنوشتش را به تصویر بکشد. او احساس ناتوانی و خاکی بودن خود را بیان میکند و میگوید که نمیتواند به وضعیتی که در آن قرار دارد، بیاعتنا باشد. به عبارت دیگر، احساس زبونی و فروتنی او را در برابر نیروهای بزرگتر زندگی نشان میدهد.
گرچه دارم پنجه شیر ژیان در آستین
سینه موری خراشیدن نمی آید ز من
هوش مصنوعی: اگرچه در درونم قدرتی بزرگ و شجاع دارم، اما نمیتوانم به راحتی و به طور واقعی به مبارزه بپردازم و از خودم دفاع کنم.
ریشه غم، زعفران گردد اگر در سینه ام
چون گل تصویر، خندیدن نمی آید ز من
هوش مصنوعی: اگر غم در درون من ریشهدار شود، مانند زعفران خواهد بود. اما حتی اگر مانند گلی تصویر زیبایی داشته باشم، نمیتوانم بخندم.
در کنار گل چو شبنم جای خود وا می کنم
سینه بر خاشاک مالیدن نمی آید ز من
هوش مصنوعی: کنار گل مثل شبنم، جای خود را باز میکنم؛ ولی به سینهام نمیچسبد که بر خاشاک بمالم.
داغ را از ننگ مرهم کرده ام صائب خلاص
گل به روی مهر مالیدن نمی آید ز من
هوش مصنوعی: من درد و رنج را با پوششی از افتخار پوشاندهام، ولی نمیتوانم گل را به روی محبت بزنم.