گنجور

غزل شمارهٔ ۶۱۰۳

مغز را آشفته می سازد دل پر شور من
پنبه برمی دارد از مینا می منصور من
جای حیرت نیست گر در خم نمی گیرد قرار
پاره شد زنجیر تاک از باده پر زور من
گرچه از داغ است در زیر سیاهی سینه ام
آب می گردد به چشم آفتاب از نور من
دامن دشت قناعت باغ و بستان من است
از کف دست سلیمان می گریزد مور من
گرچه بر من فکر روزی زندگی را تلخ ساخت
شش جهت شان عسل گردید از زنبور من
آه گرمی بود کز بی طاقتی قد می کشید
داشت شمعی بر سر بالین اگر رنجور من
سوده الماس می دارند از زخمم دریغ
آه اگر می خواست مرهم از کسی ناسور من
وای بر من گر نمی شد با هزاران زخم و داغ
سرد مهری های یاران مرهم کافور من
شد سیاهی صائب از داغ درون لاله محو
کی ندانم صبح خواهد شد شب دیجور من

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مغز را آشفته می سازد دل پر شور من
پنبه برمی دارد از مینا می منصور من
هوش مصنوعی: دل پرنشاط و پرشور من ذهنم را به هم می‌ریزد و لطافت مینا، مانند پنبه‌ای نرم، از حالت عادی خارج می‌کند.
جای حیرت نیست گر در خم نمی گیرد قرار
پاره شد زنجیر تاک از باده پر زور من
هوش مصنوعی: شگفتی ندارد اگر در حالتی از پریشانی قرار بگیرم؛ زیرا زنجیر تاریکی از شراب قوی من پاره شد.
گرچه از داغ است در زیر سیاهی سینه ام
آب می گردد به چشم آفتاب از نور من
هوش مصنوعی: هرچند که در دل من درد و غم وجود دارد و سینه‌ام از این داغ می‌سوزد، اما باز هم چشم من به روشنی خورشید نور می‌تاباند.
دامن دشت قناعت باغ و بستان من است
از کف دست سلیمان می گریزد مور من
هوش مصنوعی: دشت و باغ و بستان من در دامن قناعت قرار دارد، اما مور من از دست سلیمان فرار می‌کند.
گرچه بر من فکر روزی زندگی را تلخ ساخت
شش جهت شان عسل گردید از زنبور من
هوش مصنوعی: اگرچه فکر و اندیشه من دربارهٔ زندگی را تلخ کرده، اما برای دیگران، مانند زنبور عسل، خوشی و شیرینی به ارمغان آورده است.
آه گرمی بود کز بی طاقتی قد می کشید
داشت شمعی بر سر بالین اگر رنجور من
هوش مصنوعی: آه، اگر گرما و حرارت عشق و علاقه‌ای وجود داشت که از شدت بی‌تابی فزونی می‌گرفت، شمعی بر روی سر بالین من قرار می‌گرفت در حالی که من بیمار و رنجور بودم.
سوده الماس می دارند از زخمم دریغ
آه اگر می خواست مرهم از کسی ناسور من
هوش مصنوعی: آه بگذار توصیف کنم، گویی گوهرهای قیمتی از زخم من مانند سوده می‌برند. ای کاش کسی بود که بتواند درد عمیق من را التیام بخشد، اما افسوس که چنین کسی نیست.
وای بر من گر نمی شد با هزاران زخم و داغ
سرد مهری های یاران مرهم کافور من
هوش مصنوعی: وای بر من اگر با هزاران زخم و دردی که دارم، محبت و مهربانی دوستانم به من درمان نمی‌بخشید.
شد سیاهی صائب از داغ درون لاله محو
کی ندانم صبح خواهد شد شب دیجور من
هوش مصنوعی: سیاhi من از درد درونی که مثل داغی در لاله وجود دارد، از بین رفته است. نمی‌دانم که صبح چه زمانی فرا خواهد رسید و این شب تیره و تار من کی به پایان خواهد رسید.