غزل شمارهٔ ۶۱۰۲
آسمانها را به چرخ آرد دل پر شور من
میکند از جای خم را باده پر زور من
خاکیان بی بصیرت را نمیآرد به شور
ورنه میریزد نمک در چشم اختر شور من
دیده رغبت به هر شهدی نمی سازم سیاه
بر شکرخند سلیمان است چشم مور من
حرف حق را بر زمین انداختن بی حرمتی است
از سریر دار منبر میکند منصور من
از رگ خامی نباشد میوه من ریشهدار
نشأة مِیْ میدهد در غورگی انگور من
بود کوه بیستون فرهاد را گر سنگ زور
از دل سنگین خوبان است سنگ زور من
نیست غیر از نیش رزق من ز کافر نعمتان
شش جهت هر چند شد پر شهد از زنبور من
گرچه شد صحن زمین از کاسه ام چینی نگار
باده از جام سفالین می خورد فغفور من
از جواهر سرمه الماس روشن گشته است
کی به مرهم چشم می سازد سیه ناسور من؟
کی به درمان تن دهد آن کس که ذوق درد یافت؟
دست از دست مسیحا می کشد رنجور من
این نمک کز شورش عالم به زخم من رسید
می شود صبح قیامت مرهم کافور من
ز اختر طالع چه بگشاید، که خورشید منیر
خال روی زنگیان شد از شب دیجور من
از تب سوزان دل شبها چراغم روشن است
نیست حاجت شمع دیگر بر سر رنجور من
تا به جمع مال حرص اغنیا را دیده است
می کشد، گر دانه ای دارد، به خرمن مور من
جلوه برق تجلی را مکان خاص نیست
از دل سنگین خوبان است کوه طور من
گر در احیای سخن کردم قیامت دور نیست
کز صریر خامه خود بود صائب صور من
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آسمانها را به چرخ آرد دل پر شور من
میکند از جای خم را باده پر زور من
هوش مصنوعی: دل پرشور من قادر است تا آسمانها را به حرکت درآورد و باعث میشود که خم قدیمی بادهام به نیرومندی پر شود.
خاکیان بی بصیرت را نمیآرد به شور
ورنه میریزد نمک در چشم اختر شور من
هوش مصنوعی: افراد بیخبر و نادان نمیتوانند به هیجان و شور بیفتند، وگرنه این شادی و سرور میتواند همچون نمک، در چشم من که شوری در دلم دارم، بریزد.
دیده رغبت به هر شهدی نمی سازم سیاه
بر شکرخند سلیمان است چشم مور من
هوش مصنوعی: من به هیچگونه طمع و خوشآمدی نسبت به شیرینیها ندارم، چرا که برای من، دیدن لبخند سلیمان به اندازه کافی شیرین و ارزشمند است؛ حتی اگر من همچون موریانهای کوچک باشم.
حرف حق را بر زمین انداختن بی حرمتی است
از سریر دار منبر میکند منصور من
هوش مصنوعی: بیاحترامی به گفتار حق، نادیده گرفتن آن است، از جایی که منصور من درسهایی از منبر میآموزد.
از رگ خامی نباشد میوه من ریشهدار
نشأة مِیْ میدهد در غورگی انگور من
هوش مصنوعی: میوهای که میروید و ریشهدار است، حاصل از غفلت و نادانی نیست. این نوشیدنی خاص، از عمق انگور من به وجود میآید.
بود کوه بیستون فرهاد را گر سنگ زور
از دل سنگین خوبان است سنگ زور من
هوش مصنوعی: کوه بیستون که فرهاد برای به دست آوردن محبوبش تلاش کرد، اگر سنگی محکم است، سنگینی دلم به خاطر دوری از محبوبان هم به همین اندازه است.
نیست غیر از نیش رزق من ز کافر نعمتان
شش جهت هر چند شد پر شهد از زنبور من
هوش مصنوعی: من تنها از نیش و تلخیهای زندگی خود بهره میبرم، در حالی که نعمتهای فراوانی از طرف کسانی که قدر آنها را نمیدانند وجود دارد. هرچند که به نظر میرسد زندگی شیرین است، اما من همچنان تلخیها را احساس میکنم.
گرچه شد صحن زمین از کاسه ام چینی نگار
باده از جام سفالین می خورد فغفور من
هوش مصنوعی: هرچند که فضای دنیا برای من به مانند کاسهای چینی شده است، اما معشوقهام شراب را از جام سفالی مینوشد و من همچنان در حال شگفتی و حیرت هستم.
از جواهر سرمه الماس روشن گشته است
کی به مرهم چشم می سازد سیه ناسور من؟
هوش مصنوعی: از جواهر سرمه، الماس درخشان شده است؛ چه زمانی این زخم سیاه من را با پماد چشم درمان خواهد کرد؟
کی به درمان تن دهد آن کس که ذوق درد یافت؟
دست از دست مسیحا می کشد رنجور من
هوش مصنوعی: کسی که درد را میچشد چگونه میتواند به درمانی که برایش سودی ندارد، تن دهد؟ من با تمام آلامم، امیدم را از مسیحا که مایه تسکین است، جدا میکنم.
این نمک کز شورش عالم به زخم من رسید
می شود صبح قیامت مرهم کافور من
هوش مصنوعی: این نمک که از درد و رنجهای دنیا به زخم من آمده است، در روز قیامت تبدیل به مداوای من با بوی خوش کافور خواهد شد.
ز اختر طالع چه بگشاید، که خورشید منیر
خال روی زنگیان شد از شب دیجور من
هوش مصنوعی: از ستارهها چه نفعی میرسد، که خورشید روشن چهرهام از شب تاریک و بدانی که بر من سایه افکنده است.
از تب سوزان دل شبها چراغم روشن است
نیست حاجت شمع دیگر بر سر رنجور من
هوش مصنوعی: از شدت حسی که در دل دارم، در شبها همواره چراغم روشن میماند و دیگر نیازی به شمع ندارد، زیرا حال من چنان است که خود روشنیآورم.
تا به جمع مال حرص اغنیا را دیده است
می کشد، گر دانه ای دارد، به خرمن مور من
هوش مصنوعی: این شعر به این موضوع اشاره دارد که انسانها به خاطر تمایل به جمعآوری ثروت و مال دیگران گاهی اوقات خودشان را در خطر قرار میدهند. حتی اگر چیزی کم و مختصری داشته باشند، همواره در تلاش هستند تا به دست آوردن بیشتر فکر کنند، مانند موری که برای جمعآوری دانهها به خرمن میرود. این نشان دهندهی حرص و طمع است که برخی افراد دارند و به جای رضایت از داشتههای خود، همیشه به دنبال بیشتر هستند.
جلوه برق تجلی را مکان خاص نیست
از دل سنگین خوبان است کوه طور من
هوش مصنوعی: برق نوری که به تجلی میپردازد، در هیچ مکان ویژهای محدود نیست؛ بلکه از دل سنگین و احساسات عمیق خوبان نشأت میگیرد و همانند کوه طور من است.
گر در احیای سخن کردم قیامت دور نیست
کز صریر خامه خود بود صائب صور من
هوش مصنوعی: اگر من در زندهکردن کلام کوشا باشم، دور از انتظار نیست که از نوک قلم خود، زیباییهای زیادی را به وجود آورم.