غزل شمارهٔ ۶۰۱۶
برده ام تا از سر کویت نشان خویشتن
هم به جان تو که بیزارم ز جان خویشتن
گه بر آتش می نشاند، گه به آبم می دهد
عاجزم در دست چشم خون فشان خویشتن
در دیار ما که از مغز قناعت آگهیم
طعمه می سازد هما از استخوان خویشتن
ای که می نازی به صبر خویشتن، آیینه هست
می توان کرد از نگاهی امتحان خویشتن
گر گریبان چاک صبحی رو به مشرق آوری
آفتاب از شرم نگشاید دکان خویشتن
خویش را گم کرده ام از بس پریشان خاطری
از سر زلف تو می پرسم نشان خویشتن
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
برده ام تا از سر کویت نشان خویشتن
هم به جان تو که بیزارم ز جان خویشتن
هوش مصنوعی: من به تو عشق میورزم و برایم مهم نیست که خودم را فراموش کنم، حتی اگر این به معنای آزار دادن جان خودم باشد.
گه بر آتش می نشاند، گه به آبم می دهد
عاجزم در دست چشم خون فشان خویشتن
هوش مصنوعی: گاهی مرا بر آتش سختی می نشاند و گاهی به آب آرامش میدهد. من در مقابل چشمان خود که از گریه پر است، درماندهام.
در دیار ما که از مغز قناعت آگهیم
طعمه می سازد هما از استخوان خویشتن
هوش مصنوعی: در سرزمین ما که به ارزش قناعت واقف هستیم، طعمهای از استخوان خود میسازیم.
ای که می نازی به صبر خویشتن، آیینه هست
می توان کرد از نگاهی امتحان خویشتن
هوش مصنوعی: ای کسی که به صبر و تحمل خود افتخار میکنی، میتوانی با یک نگاه، قدرت و استقامت خود را بسنجی و به چشمانت امتحانی از خود بدهی.
گر گریبان چاک صبحی رو به مشرق آوری
آفتاب از شرم نگشاید دکان خویشتن
هوش مصنوعی: اگر صبح را با گریبان چاک کردهای و به سمت شرق بروی، آفتاب از شرم نمیتواند دکان خودش را باز کند.
خویش را گم کرده ام از بس پریشان خاطری
از سر زلف تو می پرسم نشان خویشتن
هوش مصنوعی: من به خاطر افکار آشفتهام خودم را گم کردهام و از موهای تو نشانهای میپرسم تا خودم را پیدا کنم.