گنجور

غزل شمارهٔ ۶۰۰۱

نیستم در عشق کافر ماجرای سوختن
می‌دهم جان همچو هندو از برای سوختن
نیست از سوز محبت شیوهٔ من سرکشی
دارم آتش زیر پای خود برای سوختن
لاله دارد داغ خامی زین گلستان بر جگر
در سراپای دل من نیست جای سوختن
نیست ممکن چون سپند آسوده گردیدن مرا
تا نسازم خردهٔ جان را فدای سوختن
دور گردان را به آتش رهنمایی می‌کند
از سپند من اگر خیزد صدای سوختن
نیست در آتش پرستی‌ها مرا نسبت به شمع
بر ندارم من به کشتن سر ز پای سوختن
شب نمی‌سازد به چشمش روز روشن را سیاه
هر که را در دل بود نور و ضیای سوختن
سر برآرد روز حشر از یک گریبان با چراغ
هر که چون پروانه سازد جان فدای سوختن
نه ز بی‌دردی بود خاموشی من چون سپند
در گره فریادها دارم برای سوختن
نیست ممکن محو گردد جای داغ از سینه‌ها
محضری زین به نمی‌خواهد وفای سوختن
سوخت تا پروانه واصل شد، تو هم از بال و پر
باز کن آغوش رغبت در هوای سوختن
شمع ازان پروانه را بی‌بال و پر سازد، که هست
عاشق معشوق رسوا کن سزای سوختن
من ز غیرت چون چنار از آتش خود سوختم
شمع اگر پروانه را شد رهنمای سوختن
عقده‌های مشکلم چون عود یکسر باز شد
تا فتادم در حریم دلگشای سوختن
در خور آتش چو از تردامنی‌ها نیستم
آه سردی می‌کشم گاهی برای سوختن
نیست سیری عشقبازان را ز درد و داغ عشق
سوختن هرگز ندارد اشتهای سوختن
نیست ممکن سر به جیب خامشی دزدم چو شمع
تا نسازم پیکر خود را غذای سوختن
جان خشک خویش را آتش نمی‌دارم دریغ
نیستم چون هیزم تر بد ادای سوختن
هر سیه‌رویی که کوشش می‌کند در جمع مال
جمع چون هندو کند هیزم برای سوختن
زان به جرأت می‌زنم بر آتش سوزان که هست
دل خنک گشتن ز هستی منتهای سوختن
چشم چون بردارم از رخسار آتشناک یار؟
من که می‌میرم چو هندو از برای سوختن
وقت شمعی خوش که می‌استد به چشم اشکبار
بر سر یک پا تمام شب برای سوختن
نیست از بی‌جرأتی صائب مرا دوری ز شمع
کز تهیدستی ندارم رونمای سوختن

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نیستم در عشق کافر ماجرای سوختن
می‌دهم جان همچو هندو از برای سوختن
هوش مصنوعی: من در عشق به حدی غرق شده‌ام که نمی‌توانم از آن دست بکشم. مانند هندوها که برای عشق و معشوق خود جان می‌دهند، من نیز جانم را برای عشق می‌دهم.
نیست از سوز محبت شیوهٔ من سرکشی
دارم آتش زیر پای خود برای سوختن
هوش مصنوعی: من از احساسات عاطفی خود به شدت متاثر هستم و هیچ راهی برای سرکشی و rebell کردن ندارم. در واقع، با وجود اینکه درونی آتش اشتیاق می‌سوزد، همچنان در موقعیتی هستم که باید با آن بسوزم.
لاله دارد داغ خامی زین گلستان بر جگر
در سراپای دل من نیست جای سوختن
هوش مصنوعی: لاله به خاطر زیبایی‌اش در این گلستان دچار درد و رنجی عمیق است. در درون من جایی برای سوزش و آتش نیست.
نیست ممکن چون سپند آسوده گردیدن مرا
تا نسازم خردهٔ جان را فدای سوختن
هوش مصنوعی: نمی‌توانم آرام و راضی باشم تا زمانی که جان کوچکم را فدای احساس سوختن نکنم.
دور گردان را به آتش رهنمایی می‌کند
از سپند من اگر خیزد صدای سوختن
هوش مصنوعی: اگر صدای سوختن از آتش من به گوش برسد، دور گردان را راهنمایی می‌کند.
نیست در آتش پرستی‌ها مرا نسبت به شمع
بر ندارم من به کشتن سر ز پای سوختن
هوش مصنوعی: من هیچ‌گاه به شمع و نور آن بی‌اعتنا نیستم و هرگز نسبت به عشق و شعف آن را فراموش نمی‌کنم، حتی اگر در آتش عشق بسوزم.
شب نمی‌سازد به چشمش روز روشن را سیاه
هر که را در دل بود نور و ضیای سوختن
هوش مصنوعی: شب نمی‌تواند روز را برای کسی که در دلش نور و روشنایی دارد، تاریک کند. هر کسی که در قلبش روشنی وجود دارد، همچنان می‌درخشد حتی در سختی‌ها.
سر برآرد روز حشر از یک گریبان با چراغ
هر که چون پروانه سازد جان فدای سوختن
هوش مصنوعی: در روز قیامت، هر کس که مانند پروانه‌ای به نور عشق و حقیقت نزدیک شود و جان خود را فدای آن کند، از دل تاریکی‌ها خارج می‌شود و با نورانی‌ترین چراغ‌ها مواجه خواهد شد.
نه ز بی‌دردی بود خاموشی من چون سپند
در گره فریادها دارم برای سوختن
هوش مصنوعی: خاموشی من ناشی از بی‌دردی نیست، بلکه مانند درختی که در میانهٔ آتش فریاد می‌زند، من نیز در دل خود آتش سوختن را دارم.
نیست ممکن محو گردد جای داغ از سینه‌ها
محضری زین به نمی‌خواهد وفای سوختن
هوش مصنوعی: داغی که بر دل‌ها نشسته، هرگز از بین نمی‌رود و برای از بین بردن آن باید به وفایی عمیق و سوزانی دست یافت.
سوخت تا پروانه واصل شد، تو هم از بال و پر
باز کن آغوش رغبت در هوای سوختن
هوش مصنوعی: پروانه برای رسیدن به معشوق خود خود را می‌سوزاند؛ تو هم با آغوشی باز از پرواز و آزادی خود بهره‌مند شو و در هوای عشق و از خودگذشتگی قرار بگیر.
شمع ازان پروانه را بی‌بال و پر سازد، که هست
عاشق معشوق رسوا کن سزای سوختن
هوش مصنوعی: شمع باعث می‌شود که پروانه بدون بال و پر شود، چرا که عشق به معشوق، عذاب سوختن را به جان می‌خرد و معشوق را رسوا می‌کند.
من ز غیرت چون چنار از آتش خود سوختم
شمع اگر پروانه را شد رهنمای سوختن
هوش مصنوعی: من به خاطر غیرت و عشق، همچون درخت چنار از سوزش آتش درون خود سوختم. اگر شمع، پروانه را به سوختن خود راهنمایی کند، نشان می‌دهد که عشق و فدای خود را در این مسیر می‌گذارد.
عقده‌های مشکلم چون عود یکسر باز شد
تا فتادم در حریم دلگشای سوختن
هوش مصنوعی: مشکلات و دغدغه‌های من مانند عود به یکباره حل شد و من به‌طور ناگهانی در فضای آرامش‌بخش و دل‌گشای سوختن افتادم.
در خور آتش چو از تردامنی‌ها نیستم
آه سردی می‌کشم گاهی برای سوختن
هوش مصنوعی: وقتی در آتش قرار می‌گیرم و نمی‌توانم از خودم دفاع کنم، بعضی اوقات آهی سرد می‌کشم که نشانه‌ای از درد و رنجی است که حس می‌کنم.
نیست سیری عشقبازان را ز درد و داغ عشق
سوختن هرگز ندارد اشتهای سوختن
هوش مصنوعی: عاشقان هرگز از درد و رنج عشق سیر نمی‌شوند و همیشه تمایل به ادامه این سوختن دارند؛ انگار که هرگز خسته نمی‌شوند.
نیست ممکن سر به جیب خامشی دزدم چو شمع
تا نسازم پیکر خود را غذای سوختن
هوش مصنوعی: نمی‌توانم در سکوت پنهان شوم، چون شمع هستم. باید ابتدا خودم را برای سوختن آماده کنم تا دیگران از من بهره‌مند شوند.
جان خشک خویش را آتش نمی‌دارم دریغ
نیستم چون هیزم تر بد ادای سوختن
هوش مصنوعی: من از جان بی‌روح و کم‌جان خودم نمی‌سوزم و ناراحتی ندارم، چون مانند هیزم تر، سوختن من به اندازه کافی نمایشی نیست.
هر سیه‌رویی که کوشش می‌کند در جمع مال
جمع چون هندو کند هیزم برای سوختن
هوش مصنوعی: هر فرد بدچهره‌ای که در تلاش است تا ثروت جمع کند، مانند هندوهایی است که هیزم برای آتش جمع آوری می‌کنند.
زان به جرأت می‌زنم بر آتش سوزان که هست
دل خنک گشتن ز هستی منتهای سوختن
هوش مصنوعی: به خاطر شجاعتی که دارم، به دل آتش می زنم، زیرا می‌دانم که در آتش سوزان، آرامش و خنک شدن دل، در انتهای تمام سوختن ها نهفته است.
چشم چون بردارم از رخسار آتشناک یار؟
من که می‌میرم چو هندو از برای سوختن
هوش مصنوعی: چطور می‌توانم از چهره محبوب آتشینم چشم بردارم؟ من که همچون هندوها برای سوختن عاشقانه می‌میرم.
وقت شمعی خوش که می‌استد به چشم اشکبار
بر سر یک پا تمام شب برای سوختن
هوش مصنوعی: در زمانی که شمعی روشن است و بوی شراب در فضا پیچیده، با چشمانی پر از اشک، تمام شب بر یک پا ایستاده‌ام تا بسوزم.
نیست از بی‌جرأتی صائب مرا دوری ز شمع
کز تهیدستی ندارم رونمای سوختن
هوش مصنوعی: من به خاطر کم‌جرأتی خودم از دوری شمع رنج نمی‌برم، زیرا در فقر و بی‌پولی، حتی از سوختن خودم هم خبری ندارم.

حاشیه ها

1399/04/06 20:07
مظفر محمدی الموتی خشکچالی

مصراع اول، احتمالاً باید بدین صورت باشد:
جان خشک خویش را، زآتش نمی‌دارم دریغ