غزل شمارهٔ ۶
خط نمیسازد مرا زان لعل جانپرور جدا
تشنه کی گردد به تیغ موج از کوثر جدا؟
سبزهٔ خط، لعل سیراب تو را بی آب کرد
آب را هرچند نتوان کرد از گوهر جدا
از دل خونگرم ما پیکان کشیدن مشکل است
چون توان کردن دو یکدل را ز یکدیگر جدا
می کند روز سیه بیگانه یاران را ز هم
خضر در ظلمات می گردد ز اسکندر جدا
تا نسوزد آرزو در دل نگردد سینه صاف
زنگ از آیینه میگردد به خاکستر جدا
زندگی را بی حلاوت میکند موی سفید
شیر در یک کاسه اینجا باشد از شکر جدا
چارهٔ من مرهم کافوری صبح است و بس
من که دارم بر جگر داغی ز هر اختر جدا
مهر زر هم از دل دنیاپرستان میرود
سکته میگردد به زور دست اگر از زر جدا
بهره از آمیزش نیکان ندارد بد که هست
در میان جمع، فرد باطل از دفتر جدا
بر نیارد کثرت مردم ز تنهایی مرا
در میان لشکرم چون رایت از لشکر جدا
بعد عمری گر بر آرم سر ز کنج آشیان
میشود تیغ دو دم در کشتنم هر پر جدا
گوی چوگان حوادث گردد از بی لنگری
از سر زانوی فکر آن را که باشد سر جدا
آتشی از شوق هر کس را که باشد زیر پا
چون سپند از نالهای گردد از این مجمر جدا
قطره در اندیشهٔ دریا چو باشد، عین اوست
نیست ممکن دل به دوری گردد از دلبر جدا
حال دل دور از عقیق آتشین او مپرس
این کباب تر به خون دل شد از اخگر جدا
ریشهٔ غم بر نیاورد از دلم جام شراب
صیقل از آیینه صائب چون کند جوهر جدا؟
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خط نمیسازد مرا زان لعل جانپرور جدا
تشنه کی گردد به تیغ موج از کوثر جدا؟
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی اشاره به ارتباط عمیق و ناگسستنی با یک منبع عشق و زندگی دارد. اگرچه ممکن است جدایی و فاصلهای وجود داشته باشد، اما این ارتباط به گونهای است که نمیتوان آن را قطع کرد. عشق و زیبایی همچون لعل یا جواهر همیشه در دل وجود دارد و هرگز از آن جدا نخواهد شد، حتی در مواجهه با چالشها و موانع. در حقیقت، این ارتباط باعث خنک شدن و زندگی دوباره روح میشود.
سبزهٔ خط، لعل سیراب تو را بی آب کرد
آب را هرچند نتوان کرد از گوهر جدا
هوش مصنوعی: سبزهٔ خط، لعل سیراب تو را بی آب کرد، یعنی نوشتههای زیبا و دلنشین، جان و روح تو را در حالی که هیچ آبی در کار نیست سیراب کرد. آب هرچند که نمیتواند از گوهر جدا شود، به این معناست که حتی اگر نتوان آب را از جواهر جدا کرد، زیبایی و عمق واقعی آن همچنان باقی میماند.
از دل خونگرم ما پیکان کشیدن مشکل است
چون توان کردن دو یکدل را ز یکدیگر جدا
هوش مصنوعی: از دل گرم و پر احساس ما جدا کردن افکار و احساسات بسیار دشوار است، مانند اینکه دو انسان را که یکدل و همدل هستند از یکدیگر جدا کنیم.
می کند روز سیه بیگانه یاران را ز هم
خضر در ظلمات می گردد ز اسکندر جدا
هوش مصنوعی: در روزهای تیره و سخت، دوستان از یکدیگر جدا میشوند. مانند خضر که در تاریکی میچرخد و از اسکندر دور میشود.
تا نسوزد آرزو در دل نگردد سینه صاف
زنگ از آیینه میگردد به خاکستر جدا
هوش مصنوعی: تا زمانی که آرزو در دل خاموش نشود، سینه پاک و صاف نخواهد شد. همانطور که زنگ و کثیفی از آیینه با خاکستر جدا میشود.
زندگی را بی حلاوت میکند موی سفید
شیر در یک کاسه اینجا باشد از شکر جدا
هوش مصنوعی: موهای سفید انسان نشانهای از پیری و گذشت زمان است و میتواند لذت زندگی را کاهش دهد. وقتی زعفران یا شکر که طعمهای خوشمزهای هستند، در یک کاسه قرار بگیرند، اگر شیر سفید و بدون طعم آنها را تحتالشعاع قرار دهد، حلاوت و شیرینی از بین میرود. این تصویر به ما میدهد که موی سفید میتواند زیبایی و لذت زندگی را تحتالشعاع قرار دهد.
چارهٔ من مرهم کافوری صبح است و بس
من که دارم بر جگر داغی ز هر اختر جدا
هوش مصنوعی: راحتی و تسکین من فقط در عطر خوشبوی صبح است. من که زخمهای عمیقی از عاشقانهها و جداییها بر دل دارم.
مهر زر هم از دل دنیاپرستان میرود
سکته میگردد به زور دست اگر از زر جدا
هوش مصنوعی: محبت و علاقه به مال و ثروت از دل کسانی که به دنیا پرستی مشغولند، میرود و اگر بهزور از این ثروت جدا شوند، دچار مشکل و ناآرامی میشوند.
بهره از آمیزش نیکان ندارد بد که هست
در میان جمع، فرد باطل از دفتر جدا
هوش مصنوعی: کسی که در جمع خوبان قرار دارد، نمیتواند از ارتباط با آنها بهرهای ببرد اگر در درون او چیزی زشت و ناپسند وجود داشته باشد. در حقیقت، فرد بد و نادرست به سادگی از جمع خوبان جدا میشود و نمیتواند در جمع آنان باقی بماند.
بر نیارد کثرت مردم ز تنهایی مرا
در میان لشکرم چون رایت از لشکر جدا
هوش مصنوعی: تنهایی من را در میان جمعیت و شلوغی از بین نمیبرد؛ مانند پرچم که از لشکر جدا میشود.
بعد عمری گر بر آرم سر ز کنج آشیان
میشود تیغ دو دم در کشتنم هر پر جدا
هوش مصنوعی: بعد از سالها اگر بخواهم از گوشهٔ خانهام بیرون بیایم، هر پر از من جدا میشود و این جدایی مانند دو شمشیر در کشتن من عمل میکند.
گوی چوگان حوادث گردد از بی لنگری
از سر زانوی فکر آن را که باشد سر جدا
هوش مصنوعی: وقتی شخصی بدون تفکر و عقل عمل کند، مانند گوی چوگانی میشود که به سمتهای مختلف پرتاب میشود و نمیتواند خود را کنترل کند. این حکایت از عدم تمرکز و پراکندگی در زندگی دارد. اگر کسی بتواند افکار خود را متمرکز کند و سرسختی خود را حفظ کند، از این حالت رهایی خواهد یافت.
آتشی از شوق هر کس را که باشد زیر پا
چون سپند از نالهای گردد از این مجمر جدا
هوش مصنوعی: شوق و علاقهای که در دل هر کسی وجود دارد، مانند آتشی است که زیر پا میسوزد و از گریه و نالهی دل میتواند به طریقی از وجودش جدا شود.
قطره در اندیشهٔ دریا چو باشد، عین اوست
نیست ممکن دل به دوری گردد از دلبر جدا
هوش مصنوعی: اگر قطرهای به فکر دریا باشد، نمیتواند از محبوبش دور بماند. این نشان میدهد که اتصال و نزدیکی به محبوب چیزی مانند ارتباط قطره با دریا است و نمیتوان به راحتی از آن فاصله گرفت.
حال دل دور از عقیق آتشین او مپرس
این کباب تر به خون دل شد از اخگر جدا
هوش مصنوعی: حال دل من را از دوری زیباییاش نپرس، زیرا این کباب داغ که از دل سوختهام تهیه شده، از آتش جدا شده است.
ریشهٔ غم بر نیاورد از دلم جام شراب
صیقل از آیینه صائب چون کند جوهر جدا؟
هوش مصنوعی: غم از دل من ریشه نداشته است، مگر اینکه باطل شدن جام شراب لطیف از آیینهٔ پاک صائب، چه گونه جوهرش را جدا کند؟
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۶ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1395/03/05 00:06
مجید
با سلام
به نظر در بیت چهاردهم به جای مسکن "ممکن" درست باشد:
قطره در اندیشه ی دریا چو باشد، عین اوست
نیست ممکن دل به دوری گردد از دلبر جدا