گنجور

غزل شمارهٔ ۵

شد به دشواری دل از لعل لب دلبر جدا
این کباب تر به خون دل شد از اخگر جدا
نقش هستی را به آسانی ز دل نتوان زدود
بی گداز از سکه هیهات است گردد زر جدا
آگه است از حال زخم من جدا از تیغ او
با دهان خشک شد هر کس که از کوثر جدا
کار هر بی ظرف نبود دل ز جان برداشتن
زان لب میگون به تلخی می شود ساغر جدا
گر در آمیزد به گل‌ها بوی آن گل‌پیرهن
من به چشم بسته می سازم ز یکدیگر جدا
در گذر از قرب شاهان عمر اگر خواهی که خضر
یافت عمر جاودان تا شد ز اسکندر جدا
بی سرشک تلخ، افتاد از نظر مژگان مرا
رشته می‌گردد سبک چون گردد از گوهر جدا
چون نسوزد خواب در چشمم؟ که شب‌های فراق
اخگری در پیرهن دارم ز هر اختر جدا
نیست چون صائب قراری نقش را بر روی آب
چون خیال او نمی گردد ز چشم تر جدا؟

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شد به دشواری دل از لعل لب دلبر جدا
این کباب تر به خون دل شد از اخگر جدا
هوش مصنوعی: دل به خاطر لب‌های زیبا و دلبرانه، دردی عمیق و سختی را تحمل کرده است. این عشق و درد، همچون کبابی است که از شعله آتش دور شده و به خون دل گره خورده است.
نقش هستی را به آسانی ز دل نتوان زدود
بی گداز از سکه هیهات است گردد زر جدا
هوش مصنوعی: حضور و تأثیر زندگی را به راحتی نمی‌توان از دل پاک کرد، زیرا بدون درد و رنج، امکان جدا کردن حقیقت از ظواهر وجود نخواهد داشت.
آگه است از حال زخم من جدا از تیغ او
با دهان خشک شد هر کس که از کوثر جدا
هوش مصنوعی: هر کسی که از کوثر دور باشد، با دهان خشک و تشنه، به حال زخم من و جدایی‌ام از تیغ او آگاه است.
کار هر بی ظرف نبود دل ز جان برداشتن
زان لب میگون به تلخی می شود ساغر جدا
هوش مصنوعی: هر کسی که ظرفیت ندارد، نمی‌تواند به راحتی از دل برود و جان را فدای دوستی کند؛ چرا که لب‌های شیرین و زیبا در نهایت می‌تواند تلخی را به ساغر می‌آورد و جدا می‌کند.
گر در آمیزد به گل‌ها بوی آن گل‌پیرهن
من به چشم بسته می سازم ز یکدیگر جدا
هوش مصنوعی: اگر بوی پیراهن گل‌دار من با گل‌ها مخلوط شود، حتی با چشمان بسته می‌توانم آن‌ها را از یکدیگر تشخیص دهم.
در گذر از قرب شاهان عمر اگر خواهی که خضر
یافت عمر جاودان تا شد ز اسکندر جدا
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی عمر جاودانی به دست آوری و از علم و حکمت بهره‌مند شوی، بهتر است از جستجوی بیهوده و دلبستگی به مادیات دوری کنی و در مسیر زیبای زندگی، که به هدایت فکر و معنی منتهی می‌شود، گام برداری. در این مسیر است که می‌توان از تجربه‌ها و آموخته‌های بزرگانی مانند خضر بهره برد و از الگوهای حکمت و معرفت فاصله نگرفت.
بی سرشک تلخ، افتاد از نظر مژگان مرا
رشته می‌گردد سبک چون گردد از گوهر جدا
هوش مصنوعی: بدون اشک تلخ، چیزی از درک و نگاه مژگان من دور افتاده است. وقتی که این رشته از گوهر جدا می‌شود، سبکتر می‌گردد.
چون نسوزد خواب در چشمم؟ که شب‌های فراق
اخگری در پیرهن دارم ز هر اختر جدا
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم بخوابم، در حالی که شب‌های دوری از معشوق مانند شعله‌ای در دل من مشتعل است و هر ستاره‌ای که می‌بینم، یادآور جدایی‌ام است؟
نیست چون صائب قراری نقش را بر روی آب
چون خیال او نمی گردد ز چشم تر جدا؟
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این موضوع اشاره دارد که هیچ چیزی مانند آثار صائب نمی‌تواند تصویری را بر روی آب به وجود آورد و این تصویر مانند خیال او از چشم تر جدا نمی‌شود. به عبارتی، زیبایی و تأثیرگذاری اثر او به گونه‌ای است که همواره در خاطر می‌ماند و از یاد نمی‌رود، حتی اگر در ظاهر زودگذر باشد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۵ به خوانش پری ساتکنی عندلیب

حاشیه ها

1395/02/28 20:04
محسن شفیعی

بیت دوم مصراع دوم
بی گداز از سکه
صحیح است
مطابق چاپ محمد قهرمان

1395/06/30 14:08
smj

واقعا هیچکسو نداریم که این غزلیات زیبارو برای امثال منی که در ادبیات سر رشته نداریم تجزیه و تحلیل بکنه .چقدر صائب در ادبیات ما مظلوم واقع شده .حیفه بخدا یکی بیاد روی غزلیات صائب کار بکنه

1395/06/01 00:09
عیسی

صائب در ادبیات ما مظلوم واقع شده؟ D: اگه اشعار صائب رو فاکتور بگیریم، دیگه تقریبا هیچی نداریم که بعنوان ضرب‌المثل بکار ببریم. D بسی پژوهش‌ها و تزهائی که درمورد صائب نوشته‌شدن. خیالتون راحت باشه. هرکسی در ادبیات ما مظلوم واقع شده باشه، صائب مظلوم واقع نشده. D

1404/05/21 09:08
احمد اسدی

درگذر از قرب شاهان، عمر اگر خواهی، که خضر

یافت عمر جاودان تا شد ز اسکندر جدا

 

این بیت اشاره به داستان خضر و اسکندر و جستجوی آنها برای آب حیات دارد. در شاهنامه فردوسی آمده است که اسکندر در جستجوی چشمه آب زندگانی بود که با آن عمر جاودان بیابد و برای این کار از خضر خواست تا او را به سمت چشمه راهنمایی کند. بعد از دو روز سفر، آن دو در یک دو راهی هم را گم می‌کنند. خضر از مسیری می رود که در دل تاریکی آب زندگانی را میابد و از آن می‌نوشد و عمر جاودان می یابد اما اسکندر در رسیدن به آب زندگانی ناکام می ماند.

 

صائب در این بیت می گوید که قرب و نزدیک بودن به پادشاهان را رها کن اگر دنبال عمر طولانی هستی. تلویحا اشاره ای است به مخاطرات نزدیک بودن به پادشاهان. صائب برای تایید این گفته خود، خضر را مثال می‌زند که وقتی اسکندر را (که پادشاه وقت بود) رها کرد به آب زندگانی رسید. 

 

حافظ در این مورد میگوید:

 

گَرَت هواست که با خِضْر هم‌نشین باشی

نهان ز چشمِ سِکَندَر چو آبِ حیوان باش

1404/05/21 09:08
احمد اسدی

بی سرشک تلخ، افتاد از نظر مژگان مرا

رشته می‌گردد سبک چون گردد از گوهر جدا

 

صائب در این بیت اشک را به گوهر و مژگان را به رشته ای که گوهر با آن آویزان است تشبیه کرده است. 

 

واژه "سبک" در این بیت به معنای بی قدر و بی ارزش است. به تعبیر صائب، همانگونه که رشته وقتی گوهر از آن جدا شود بی ارزش می شود، مژگان نیز بدون اشک در نظر او بی ارزش است و از چشمش می افتد. 

 

"از نظر افتادن" برای مژگان تعبیر بسیار زیبا و جالبی است که در آن بین " نظر" به معنای چشم و "مژگان" مراعات نظیر وجود دارد. اگر چه " از نظر افتادن یا از چشم افتادن" به معنای بی ارزش شدن است، اما "از چشم افتادن" برای مژگان می تواند تعبیر شاعرانه ای در تضاد با متصل بودن مژگان به چشم هم باشد.