گنجور

غزل شمارهٔ ۵۹۴

ز دوزخ است چه پروا نیازمند ترا؟
که ساخت شعله سویدای دل سپند ترا
مگر ز خاک شهیدان عشق می آیی؟
که دست و پای نگارین بود سمند ترا
سپهر سبزه خوابیده ای است در قدمش
به عمر خضر چه نسبت قد بلند ترا؟
تبسم تو دل از کار می برد چون صبح
چه حاجت است مکرر کنند قند ترا؟
به بی قرار تو دوزخ چه می تواند کرد؟
که آتش است بهار طرب سپند ترا
چو آمدی به شکار من آنقدر بنشین
که طوق گردن ایمان کنم کمند ترا
شکار لاغر ما نیست قابل تسخیر
وگرنه رتبه آزادگی است بند ترا
اگر چه تنگ شکر شد جهان ز گفتارش
ندیده است کسی لعل نوشخند ترا

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز دوزخ است چه پروا نیازمند ترا؟
که ساخت شعله سویدای دل سپند ترا
هوش مصنوعی: از آتش جهنم چه ترسی داری، ای نیازمند؟ زیرا آن شعله‌ای که دل تو را می‌سوزاند، خود تو را ساخته است.
مگر ز خاک شهیدان عشق می آیی؟
که دست و پای نگارین بود سمند ترا
هوش مصنوعی: آیا تو از خاک شهدای عشق برمی‌خیزی؟ که نشانه‌های زیبایی، در دستان و پاهایت دیده می‌شود.
سپهر سبزه خوابیده ای است در قدمش
به عمر خضر چه نسبت قد بلند ترا؟
هوش مصنوعی: آسمان مانند چمنی است که در زیر پای او خوابیده و عمر خضر (نماد جاودانگی) هیچ ارتباطی با قد بلند تو ندارد.
تبسم تو دل از کار می برد چون صبح
چه حاجت است مکرر کنند قند ترا؟
هوش مصنوعی: لبخند تو دل‌ها را شگفت‌زده می‌کند، مانند صبحی روشن. دیگر چه نیازی به تکرار شیرینی‌های توست؟
به بی قرار تو دوزخ چه می تواند کرد؟
که آتش است بهار طرب سپند ترا
هوش مصنوعی: به خاطر بی قراری تو، دوزخ چه تأثیری می‌تواند داشته باشد؟ زیرا شادی و خوشحالی تو همچون آتش بهاری است.
چو آمدی به شکار من آنقدر بنشین
که طوق گردن ایمان کنم کمند ترا
هوش مصنوعی: وقتی به شکار من آمدی، آنقدر در کنارم بمان که بتوانم تو را به زنجیر ایمانم بکشمت.
شکار لاغر ما نیست قابل تسخیر
وگرنه رتبه آزادگی است بند ترا
هوش مصنوعی: شکار ما از نوع ضعیف و لاغر نیست که بتوانیم به راحتی آن را به دست آوریم، و اگر هم ممکن بود، مقام و دارایی تو نمی‌گذارد که به راحتی به آن دست پیدا کنی.
اگر چه تنگ شکر شد جهان ز گفتارش
ندیده است کسی لعل نوشخند ترا
هوش مصنوعی: اگرچه دنیا به خاطر گفته‌هایش به شدت شیرین شده است، اما هنوز کسی زیبایی و دلربایی لبخند تو را ندیده است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۵۹۴ به خوانش عندلیب