غزل شمارهٔ ۵۸۰۲
خط تو ریشه در رگ جان می دواندم
خال تو تخم مهر به دل می فشاندم
این شرم نارسا که نگهبان حسن توست
از بهر یک دو بوسه بجان می رساندم
دانم همین که می کشدم دل به خاک و خون
آگاه نیستم که کجا می کشاندم
دارم اگر چه دست به معشوق در کمر
حیرت همان به کوه و کمر می دواندم
این آتشی که در جگر من علم زده است
در یک نفس به خاک سیه می نشاندم
مشکل که روز حشر بیابم سراغ خویش
زینسان که جلوه تو ز خود می ستاندم
غافل که غوطه در جگر خاک می زند
آن ساده دل که گرد ز رخ می فشاندم
دو دست سبزه دانه آتش برشته را
دهقان عبث به خون جگر می دماندم
نزدیکتر به لب بود از دست، رزق من
حرص زیاده سر، به سفر می دواندم
فربه چسان شوم، که درین دشت پر فریب
صیاد سنگدل به نظر می چراندم
در کام شیر مانده ام از دعوی خودی
خضر من است هر که ز خود می رهاندم
غفلت بلاست، ورنه من آن صید زیرکم
کز خواب خوش تپیدن دل می جهاندم
دستار مست و دامن اطفال نیستم
چندین فلک چرا به زمین می کشاندم؟
چون صبح پاکدل نفس مهر می زنم
چندان که چرخ نیش به دل می خلاندم
بیهوشی من از اثر نکهت گل است
ناصح عبث گلاب به رخ می فشاندم
ذوق سفر چنین که عنانگیر من شده است
صائب چو مهر گرد جهان می دواندم
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خط تو ریشه در رگ جان می دواندم
خال تو تخم مهر به دل می فشاندم
هوش مصنوعی: من با خطوط تو زندگیام را از عمق جانم میچسبانم و با لکهی تو عشق را در دل میکارم.
این شرم نارسا که نگهبان حسن توست
از بهر یک دو بوسه بجان می رساندم
هوش مصنوعی: این احساس شرم که مراقب زیبایی توست، به خاطر فقط یکی یا دو بوسه، من را به حد مرگ میرساند.
دانم همین که می کشدم دل به خاک و خون
آگاه نیستم که کجا می کشاندم
هوش مصنوعی: میدانم که در حال از بین رفتن و ناامید شدنم، اما از این که به کجا میروم و چه بر سرم میآید، آگاهی ندارم.
دارم اگر چه دست به معشوق در کمر
حیرت همان به کوه و کمر می دواندم
هوش مصنوعی: اگرچه که در حال نزدیک شدن به معشوق هستم و حیرت در وجودم است، اما همچنان به سمت بلندیها و زیباییها در حرکت هستم.
این آتشی که در جگر من علم زده است
در یک نفس به خاک سیه می نشاندم
هوش مصنوعی: این آتش که در دل من شعلهور است، اگر بخواهم، میتواند در لحظهای همه چیز را نابود کند و به خاک سیاه برساند.
مشکل که روز حشر بیابم سراغ خویش
زینسان که جلوه تو ز خود می ستاندم
هوش مصنوعی: زمانی که روز قیامت فرا برسد و بخواهم به خودم سر بزنم، با این حال که جلوه تو را از خود میگیرم، برایم مشکل خواهد بود.
غافل که غوطه در جگر خاک می زند
آن ساده دل که گرد ز رخ می فشاندم
هوش مصنوعی: آن فرد سادهدل که بیخبر است، در حالی که به زیبایی من مینگرد، در واقع در مشکلات و سختیهای زندگی غوطهور است و توجهی به آنها ندارد.
دو دست سبزه دانه آتش برشته را
دهقان عبث به خون جگر می دماندم
هوش مصنوعی: دهقان با تلاش و تلاش زیادی سعی میکند تا دانههای سبز و تازه را پرورش دهد، اما در این راه با مشکلات و چالشهایی مواجه میشود که گاهی باعث ناامیدیاش میگردد. او از دردی درونی رنج میبرد که از روی دلسوزی و عشق به دانهها و حاصلخیز بودن زمینش نشات میگیرد.
نزدیکتر به لب بود از دست، رزق من
حرص زیاده سر، به سفر می دواندم
هوش مصنوعی: به لب نزدیکتر بودم تا دست، روزی من از طمع زیاد سر میبرد، مرا به سفر میکشاند.
فربه چسان شوم، که درین دشت پر فریب
صیاد سنگدل به نظر می چراندم
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم سرشار از نعمت شوم، در حالی که در این دشت فریبنده، شکارچی بیرحم میخواهد مرا به دام بیندازد؟
در کام شیر مانده ام از دعوی خودی
خضر من است هر که ز خود می رهاندم
هوش مصنوعی: من در لذت شیرین زندگی سردرگم ماندهام و از ادعای خودم رنج میبرم. آن کسی که به من کمک میکند، همانند خضر پیامبر است، زیرا من از خودم میگریزم.
غفلت بلاست، ورنه من آن صید زیرکم
کز خواب خوش تپیدن دل می جهاندم
هوش مصنوعی: غفلت و بیتوجهی بلای بزرگی است، چون من همان فرصتی هستم که به سادگی از دست میرود، در حالی که دل شاداب و خوشحال در خواب شیرین به سر میبرد.
دستار مست و دامن اطفال نیستم
چندین فلک چرا به زمین می کشاندم؟
هوش مصنوعی: من نه دستار مستی دارم و نه دامن کودکانهای، پس چرا این همه مشکلات و رنجها بر دوشم سنگینی میکند؟
چون صبح پاکدل نفس مهر می زنم
چندان که چرخ نیش به دل می خلاندم
هوش مصنوعی: وقتی که صبح به دل پاک و خالص شروع به نفس کشیدن میکنم، آنقدر از عشق و محبت سخن میگویم که حتی چرخ روزگار هم نمیتواند زخمهایی به دل من بزند.
بیهوشی من از اثر نکهت گل است
ناصح عبث گلاب به رخ می فشاندم
هوش مصنوعی: من به خاطر عطر گلها در خواب و بیهوشی فرو رفتهام، ولی تو بیدلیل به من گلاب میزنی.
ذوق سفر چنین که عنانگیر من شده است
صائب چو مهر گرد جهان می دواندم
هوش مصنوعی: از خوشی و شوق سفر به حالتی رسیدهام که همچون خورشید در آسمان، در حال گردش به دور جهان هستم. این احساس به قدری برایم لذتبخش است که گویی کنترل زندگیام را به دست گرفتهام.

صائب