گنجور

غزل شمارهٔ ۵۸۰۱

موی میان نبود که من همچو مو شدم
بیرنگ بود حسن که یکرنگ او شدم
آن زلف فتنه ساز که عمرش دراز باد
نو خط تاب بود که من فتنه جو شدم
انگاره بود گوی سبکسیر آفتاب
روزی که من ربوده چوگان او شدم
دیروز سر ز بیضه برآورد عندلیب
گل در چمن نبود که من بذله گو شدم
شد محو طوق فاخته و طوق من به جاست
یارب چه روز بود گرفتار او شدم
واقف نمی شود به سرم تیغ اگر زنند
چون خط ز بس که محو بناگوش او شدم
گلزار بی حصار، بهشت نظارگی است
دیدم ترا خراب زمی، کامجو شدم
صد آرزو به گرد دلم در طواف بود
از حیرت جمال تو بی آرزو شدم
لبهای می چکان ترا در طواف بود
از حیرت جمال تو بی آرزو شدم
لبهای می چکان ترا در سر شراب
کردم نظاره تشنه صد آرزو شدم
بیمار داری دل بیمار مشکل است
جای شگفت نیست اگر تندخو شدم
آن کعبه را که می طلبیدم به صد نیاز
در پیش چشم بود چو بی جستجو شدم
مفتاح قفل کعبه دل مهر خامشی است
صد فتح روی داد چو بی گفتگو شدم
یک گوهر نسفته درین نه صدف نماند
صائب ز بس به بحر تفکر فرو شدم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

موی میان نبود که من همچو مو شدم
بیرنگ بود حسن که یکرنگ او شدم
هوش مصنوعی: من بدون اینکه هیچ تغییری در خودم ایجاد کنم، به خاطر زیبایی او به حالت دلخواه و بی‌رنگش درآمدم.
آن زلف فتنه ساز که عمرش دراز باد
نو خط تاب بود که من فتنه جو شدم
هوش مصنوعی: آن زلف زیبا و وسوسه‌انگیز که عمرش طولانی باد، همچون خم مویی که من را به سوی فتنه و گرفتاری کشاند.
انگاره بود گوی سبکسیر آفتاب
روزی که من ربوده چوگان او شدم
هوش مصنوعی: به یاد می‌آورم روزی را که به مانند پرنده‌ای سبک‌پر، همچون خورشید در آسمان، آزاد بودم، و در آن روز من چمن را با چنگ زدن به زمین، به‌دست آوردم.
دیروز سر ز بیضه برآورد عندلیب
گل در چمن نبود که من بذله گو شدم
هوش مصنوعی: دیروز، وقتی که بلبل از لانه‌اش بیرون آمد، در باغ گلی پیدا نشد، بنابراین من شروع به شوخی و لطیفه‌گویی کردم.
شد محو طوق فاخته و طوق من به جاست
یارب چه روز بود گرفتار او شدم
هوش مصنوعی: من از زیبایی و جذابیت طوق فاخته (پرنده‌ای که نماد عشق و دلچسبی است) به شدت مجذوب شده‌ام و حالا در شگفتم که روزی به این احساس گرفتار شدم.
واقف نمی شود به سرم تیغ اگر زنند
چون خط ز بس که محو بناگوش او شدم
هوش مصنوعی: اگر تیغ هم بر سرم بزنند، متوجه نمی‌شوم، زیرا آن‌قدر مجذوب زیبایی گوش‌های او شده‌ام که همهٔ چیزهای دیگر را فراموش کرده‌ام.
گلزار بی حصار، بهشت نظارگی است
دیدم ترا خراب زمی، کامجو شدم
هوش مصنوعی: باغی زیبا و آزاد، جایی دل‌انگیز برای تماشا است. وقتی تو را در زمین خراب و ویران دیدم، احساس شوق و خوشحالی به من دست داد.
صد آرزو به گرد دلم در طواف بود
از حیرت جمال تو بی آرزو شدم
هوش مصنوعی: دل من پر از آرزوهای زیادی بود که دور آن می‌چرخیدند، اما وقتی زیبایی تو را دیدم، همه آن آرزوها را فراموش کردم و بی‌آرزو شدم.
لبهای می چکان ترا در طواف بود
از حیرت جمال تو بی آرزو شدم
هوش مصنوعی: لب‌های تو که مانند شراب روان هستند، همچنان که به دور زیبایی‌ات گردش می‌کنند، مرا در حیرت فروبرده و بی‌هیچ آرزویی کرده است.
لبهای می چکان ترا در سر شراب
کردم نظاره تشنه صد آرزو شدم
هوش مصنوعی: به تماشای لب‌های تو که شراب را می‌نوشند نشستم و در این حال، دل‌باخته شدم و هزاران آرزو در دلم جوانه زد.
بیمار داری دل بیمار مشکل است
جای شگفت نیست اگر تندخو شدم
هوش مصنوعی: مراقبت از فردی که حالش خوب نیست، کار دشواری است. بنابراین نباید جای تعجبی داشته باشد اگر من در این شرایط، کمی عصبانی شوم.
آن کعبه را که می طلبیدم به صد نیاز
در پیش چشم بود چو بی جستجو شدم
هوش مصنوعی: آن کعبه‌ای که با تمام نیازهایم به دنبالش بودم، در پیش چشمانم قرار داشت، وقتی که بدون تلاش و جستجو به آن رسیدم.
مفتاح قفل کعبه دل مهر خامشی است
صد فتح روی داد چو بی گفتگو شدم
هوش مصنوعی: کلید قفل دل، محبت سکوت است. پس از آنکه خاموش شدم، درهای بسیاری به رویم باز شد.
یک گوهر نسفته درین نه صدف نماند
صائب ز بس به بحر تفکر فرو شدم
هوش مصنوعی: یک سنگ قیمتی که هنوز در صدفی پنهان نشده است، دیگر جای پنهان شدن ندارد. صائب، به خاطر بسیاری از فکر کردن‌هایم، به عمق دریا رفتم.