غزل شمارهٔ ۵۷۹۵
چشم دلم ستاره فشان بود صبحدم
هر گوشه بحر فیض روان بود صبحدم
می زد دم از بهشت برین کنج خلوتم
طاوس قدس بال فشان بود صبحدم
دل دامن از غبار عناصر فشانده بود
جولان من برون ز مکان بود صبحدم
اشکم ز رازهای نهان پرده می گشود
حیرت اگر چه بند زبان بود صبحدم
زلف امید داعیه سرکشی نداشت
طول امل گسسته عنان بود صبحدم
معمور گشته بود دماغم ز بوی یار
بوی گلم به مغز گران بود صبحدم
شاخ گلی که دیده شبنم ندیده بود
در پیش دیده جلوه کنان بود صبحدم
از خون دیده ام شفقی بود روی چرخ
خورشید اگر چه مهر دهان بود صبحدم
دل در برم چو برگ خزان دیده می تپید
در عین نوبهار، خزان بود صبحدم
نوری که پرده سوز نظر بود در نقاب
مانند آفتاب عیان بود صبحدم
تسبیحم از کشاکش غیرت گسسته بود
دستم به زیر رطل گران بود صبحدم
عیسی گرفته بود ز لب مهر خامشی
شربت مرا ز شیره جان بود صبحدم
در انتظار جلوه خورشید، شبنمم
با چشم خون فشان نگران بود صبحدم
می گشت هر سخن که به گرد زبان کلک
باریکتر ز موی میان بود صبحدم
صائب خدا نصیب همه دوستان کند
من شرح چون دهم که چسان بود صبحدم؟
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چشم دلم ستاره فشان بود صبحدم
هر گوشه بحر فیض روان بود صبحدم
هوش مصنوعی: در صبح زود، چشم دلم مانند ستارهها درخشان بود و در هر گوشه، دریا پر از فیض و برکت جاری بود.
می زد دم از بهشت برین کنج خلوتم
طاوس قدس بال فشان بود صبحدم
هوش مصنوعی: در دل تنهاییام از بهشت برین صحبت میکرد، و در صبح زود، پرندهای شگفتانگیز با بالهایش فضایی زیبا میساخت.
دل دامن از غبار عناصر فشانده بود
جولان من برون ز مکان بود صبحدم
هوش مصنوعی: دل در میان غبار و آلودگیهای دنیوی به تلاطم و جوش و خروش آمده بود و من در صبحگاه، از مکان و محدوده خود بیرون رفته بودم.
اشکم ز رازهای نهان پرده می گشود
حیرت اگر چه بند زبان بود صبحدم
هوش مصنوعی: اشکم از رازهای پنهان پرده برمیداشت، حتی اگر زبانم بسته بود، در صبحگاهان حیرت.
زلف امید داعیه سرکشی نداشت
طول امل گسسته عنان بود صبحدم
هوش مصنوعی: امید و آرزو، بهانهای برای طغیان و شورشی نداشتند. همچنین، در آغاز صبح، احساس یأس و ناامیدی در زندگی، کنترل و مهار شده بود.
معمور گشته بود دماغم ز بوی یار
بوی گلم به مغز گران بود صبحدم
هوش مصنوعی: دماغم به خاطر بوی محبوبم سرشار شده بود و بوی گل در دل و جانم سنگینی میکرد و در سپیده دم احساس سنگینی میکردم.
شاخ گلی که دیده شبنم ندیده بود
در پیش دیده جلوه کنان بود صبحدم
هوش مصنوعی: شاخ گلی که تا به حال شبنم روی آن ننشسته بود، در صبحگاه به زیبایی در مقابل چشمانم ظاهر شد.
از خون دیده ام شفقی بود روی چرخ
خورشید اگر چه مهر دهان بود صبحدم
هوش مصنوعی: از اشک چشمانم، رنگین کمانی بر افق خورشید به وجود آمد، هرچند لبهای صبح به رنگ طلایی بودند.
دل در برم چو برگ خزان دیده می تپید
در عین نوبهار، خزان بود صبحدم
هوش مصنوعی: دل من مانند برگهای پاییز در آغوشم بود و در عین حال چشمانم در شوق بهار میتپید، اما در واقع آن لحظه، صبحی خزانزا بود.
نوری که پرده سوز نظر بود در نقاب
مانند آفتاب عیان بود صبحدم
هوش مصنوعی: نوری که منجر به سوزش دیدهها میشود، در زیر پرده پنهان است و مانند خورشید در وقت صبح به وضوح آشکار است.
تسبیحم از کشاکش غیرت گسسته بود
دستم به زیر رطل گران بود صبحدم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به سختی و فشار ناشی از غیرت و تعهد خود اشاره دارد. او میگوید که در هنگام صبح، تحت فشار زیاد، نتوانسته است تسبیح را در دست بگیرد و این نشاندهنده سنگینی بار مسئولیت یا احساسات اوست.
عیسی گرفته بود ز لب مهر خامشی
شربت مرا ز شیره جان بود صبحدم
هوش مصنوعی: عیسی با لبهای خاموش و آرامشبخش خود، نوشیدنی را به من داد که از شیر جانم ساخته شده بود، درست مثل سپیده دم.
در انتظار جلوه خورشید، شبنمم
با چشم خون فشان نگران بود صبحدم
هوش مصنوعی: به انتظار طلوع خورشید بودم و در این لحظه، شبنم من که با چشمانی پر از اشک به اطراف نگاه میکرد، نگران صبح بود.
می گشت هر سخن که به گرد زبان کلک
باریکتر ز موی میان بود صبحدم
هوش مصنوعی: هر چیزی که از زبان بیرون میآید، به دقت و نازکی مانند موی باریک باشد، صبحگاهان در حال گذر است.
صائب خدا نصیب همه دوستان کند
من شرح چون دهم که چسان بود صبحدم؟
هوش مصنوعی: خداوند نصیب همه دوستانش را میدهد، اما من چگونه میتوانم توصیف کنم که صبحگاه چگونه بوده است؟