گنجور

غزل شمارهٔ ۵۷۹۳

از دست رفت دامن یاری که داشتم
سیماب شد شکیب و قراری که داشتم
برق فنا کجاست که از مشت خار من
دامن فشان گذشت بهاری که داشتم
غایب شد از نظر به نفس راست کردنی
در پیش چشم خویش شکاری که داشتم
برخاک ریخت ناشده شیرین ازو لبی
از برگریز حادثه باری که داشتم
در زنگ غوطه زد ز تریهای روزگار
آیینه تمام عیاری که داشتم
صد گلشن خلیل در آتش نهفته داشت
در سینه داغ لاله عذاری که داشتم
از چشم شور خلق میان محیط شد
زین بحر بیکنار کناری که داشتم
از شورش زمانه مرا داشت بیخبر
زان چشم نیم مست خماری که داشتم
داغم که صرف سوخته جانی نگشت و مرد
در سینه همچو سنگ شراری که داشتم
چون آسیا به باد فنا داد هستیم
از گردش زمانه دواری که داشتم
بی آب کرد گوهر دریا دل مرا
از تنگنای چرخ فشاری که داشتم
شد شسته از نظاره آن لعل آبدار
بر دل ز روزگار غباری که داشتم
صائب فدای جلوه آن شهسوار شد
عقل و شکیب و صبر و قراری که داشتم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از دست رفت دامن یاری که داشتم
سیماب شد شکیب و قراری که داشتم
هوش مصنوعی: یاری که در کنارم بود و به او دل داشتم، اکنون از دست رفته و آرامش و تحملی که داشتم، به کلی نابود شده است.
برق فنا کجاست که از مشت خار من
دامن فشان گذشت بهاری که داشتم
هوش مصنوعی: برقِ زنده‌گی کجاست که از دست مجروح من، فصل بهاری که داشتم، کناره‌گیری کرد؟
غایب شد از نظر به نفس راست کردنی
در پیش چشم خویش شکاری که داشتم
هوش مصنوعی: او از دید من ناپدید شد و برای خود یک چیز جالب را شکار کرد که همیشه در چشم من بود.
برخاک ریخت ناشده شیرین ازو لبی
از برگریز حادثه باری که داشتم
هوش مصنوعی: از خاکی که شیرینی آن هنوز بر زمین نریخته، لبانی برمی‌خیزند که به یاد وقایع تلخ و شیرینی که تجربه کرده‌ام، سخن می‌گویند.
در زنگ غوطه زد ز تریهای روزگار
آیینه تمام عیاری که داشتم
هوش مصنوعی: در تلخی‌ها و سختی‌های زندگی، دیگر نتوانستم آن تصویر روشنی که از خود داشتم را ببینم.
صد گلشن خلیل در آتش نهفته داشت
در سینه داغ لاله عذاری که داشتم
هوش مصنوعی: در دل خود عشق و احساساتی شگفت‌انگیز و عمیق را پنهان کرده‌ام، همانند باغی پر از گل، که در آتش اشتیاق و دلتنگی سوزان است.
از چشم شور خلق میان محیط شد
زین بحر بیکنار کناری که داشتم
هوش مصنوعی: به خاطر حسادت و بدحالی مردم، من از آن دنیای آرام و بی‌دغدغه‌ای که داشتم دور شدم.
از شورش زمانه مرا داشت بیخبر
زان چشم نیم مست خماری که داشتم
هوش مصنوعی: من درگیر مشکلات و ناپایداری‌های زمانه بودم، اما از آن‌ها بی‌خبر بودم و فقط غرق در چشمان نیمی مست و حالتی شاداب بودم که داشتم.
داغم که صرف سوخته جانی نگشت و مرد
در سینه همچو سنگ شراری که داشتم
هوش مصنوعی: دلم آتش گرفته و این سوختگی باعث نشده که کسی متوجه حال بد من شود. درونم همچون سنگی سخت و سوزان، یک شعله شعله‌ور دارم.
چون آسیا به باد فنا داد هستیم
از گردش زمانه دواری که داشتم
هوش مصنوعی: زمانی که آسیا در دست باد نابود شد، من نیز از تغییرات و چرخش‌های زمان به یادگار چیزی ندارم.
بی آب کرد گوهر دریا دل مرا
از تنگنای چرخ فشاری که داشتم
هوش مصنوعی: من از فشارهای سختی که در زندگی تحمل کردم، دل و احساساتم مانند گوهری در دریا از آب خالی شده است.
شد شسته از نظاره آن لعل آبدار
بر دل ز روزگار غباری که داشتم
هوش مصنوعی: با دیدن آن گوهر درخشان، دل من که از غبار روزگار آلوده بود، پاک و زلال شد.
صائب فدای جلوه آن شهسوار شد
عقل و شکیب و صبر و قراری که داشتم
هوش مصنوعی: عقل و آرامش من فدای زیبایی و جاذبه‌ی آن دلبر شده است.