غزل شمارهٔ ۵۷۷۸
از سردی جهان لب گفتار بسته ام
چون بلبل خزان زده منقار بسته ام
چوب قفس ز گریه صیاد کرد گل
من دل بر آشیانه پر خار بسته ام
بر سینه سنگ سرمه زند اصفهان و من
دل بر سواد هند جگرخوار بسته ام
دست حنا گرفته گلگون به دوش من
پاداش همتی است که بر کار بسته ام
از بس شکستگی، نبود روی مجلسم
چون کاه روی زرد به دیوار بسته ام
آیینه ام ولی ز تریهای روزگار
بر رو هزار پرده زنگار بسته ام
آن به که آب گوهر خود را نهان کنم
فرد است یخ ز سردی بازار بسته ام
داغش ز چشم شور نمکسود گشته است
گر لاله ای به گوشه دستار بسته ام
در بزم روزگار به جز سوختن چو شمع
دیگر چه طرف از دل بیدار بسته ام؟
چون نقطه تنگدل شدم از پا شکستگی
احرام سیر و دور چو پرگار بسته ام
دل بد مکن که از ته دل نیست شکوه ام
این نغمه را به زور برین تار بسته ام
در زیر بار من نبود دوش هیچ کس
دایم چو سرو بر دل خود بار بسته ام
دزدیده ام به سینه نفسهای آتشین
در راه شعله سد خس و خار بسته ام
صائب ز بستن لب غماز عاجزم
هر چند کز فسون دهن مار بسته ام
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از سردی جهان لب گفتار بسته ام
چون بلبل خزان زده منقار بسته ام
هوش مصنوعی: از سرمای دنیا زبانم را بستهام، مانند بلبلی که در فصل خزان، منقار خود را بسته است.
چوب قفس ز گریه صیاد کرد گل
من دل بر آشیانه پر خار بسته ام
هوش مصنوعی: چوب قفس به خاطر گریه و اندوه صیاد، صدا کرده است. گل من، دل خود را بر آشیانهای که پر از خار است بستهام.
بر سینه سنگ سرمه زند اصفهان و من
دل بر سواد هند جگرخوار بسته ام
هوش مصنوعی: در دل خود عاشق زیباییهای اصفهان هستم، اما جگرم را به خاطر عشق و زیباييهای هند بستهام.
دست حنا گرفته گلگون به دوش من
پاداش همتی است که بر کار بسته ام
هوش مصنوعی: دست حنا به معنای زیبایی و زینت بخشیدن به دستان من، نشاندهندهی پاداش زحمات و تلاشی است که در زندگی کردهام. این زیبایی و شکوه، نتیجهی کوششهایم است.
از بس شکستگی، نبود روی مجلسم
چون کاه روی زرد به دیوار بسته ام
هوش مصنوعی: به دلیل بیپناهی و شکستهایی که تجربه کردهام، دیگر نتوانستهام در جمع دوستانم حاضر شوم و احساس میکنم مثل کاهی زرد که به دیوار چسبیده، بیهویت و تنها هستم.
آیینه ام ولی ز تریهای روزگار
بر رو هزار پرده زنگار بسته ام
هوش مصنوعی: من مانند آینه هستم، اما به خاطر اشکالات و سختیهای زندگی که بر روی من نشسته، چهرهام پر از لک و کثیفی شده است.
آن به که آب گوهر خود را نهان کنم
فرد است یخ ز سردی بازار بسته ام
هوش مصنوعی: بهتر است که ارزش و زیبایی خود را مخفی نگهدارم، زیرا همانند یخ که در سردی بازار میماند، از نگاه دیگران دور باشم.
داغش ز چشم شور نمکسود گشته است
گر لاله ای به گوشه دستار بسته ام
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که غمی عمیق و دردناکی به دل شاعر نشسته و اشکهایی که به خاطر آن ریخته شده، به طور خاص ننگ و غم را به وجود آوردهاند. همچنین، به این اشاره میکند که اگر گلی (لاله) در گوشهای از لباس او وجود داشته باشد، به خاطر این درد و حسرت، از زیبایی و سرسبزی آن کاسته شده است.
در بزم روزگار به جز سوختن چو شمع
دیگر چه طرف از دل بیدار بسته ام؟
هوش مصنوعی: در میان شادیهای زندگی، جز اینکه مانند شمع بسوزم و از دل شاد نباشم، چه کار دیگری میتوانم بکنم؟
چون نقطه تنگدل شدم از پا شکستگی
احرام سیر و دور چو پرگار بسته ام
هوش مصنوعی: به خاطر ناراحتی و محدودیتی که احساس میکنم، مانند پرگار در یک نقطه محکم و بسته شدهام و نمیتوانم حرکت کنم.
دل بد مکن که از ته دل نیست شکوه ام
این نغمه را به زور برین تار بسته ام
هوش مصنوعی: دل خود را ناراحت نکنی، زیرا ناله و شکایتی که میکنی از عمق قلبت نیست. من این آهنگ را با زور و فشار بر این تار ایجاد کردهام.
در زیر بار من نبود دوش هیچ کس
دایم چو سرو بر دل خود بار بسته ام
هوش مصنوعی: هیچکس زیر بار سختیهایم را نگرفته است و من همیشه همچون درخت سرو، بر دوش خود بار غم و مشکلات را حمل کردهام.
دزدیده ام به سینه نفسهای آتشین
در راه شعله سد خس و خار بسته ام
هوش مصنوعی: در دل خود، نفسهای پرشور و آتشین را پنهان کردهام و برای رسیدن به هدفم، موانع و مشکلات را پشت سر گذاشتهام.
صائب ز بستن لب غماز عاجزم
هر چند کز فسون دهن مار بسته ام
هوش مصنوعی: من از حرف زدن راجع به غم و اندوه ناتوانم، هرچند که توانستهام به وسیله جادو و فریب، زبان دشمنان را ببندم.