گنجور

غزل شمارهٔ ۵۷۶۷

به مهر داغ رسیده است جمله اعضایم
ز پای تا به سر خویش چشم بینایم
چه لازم است چو مجنون شوم بیابان گرد؟
که از غبار دل خود بس است صحرایم
نمی شود نشود داغ لاله ها ناسور
که دشت کان نمک شد ز شور سودایم
بغیر خانه زنجیر ازین جهان خراب
به هیچ خانه دیگر نمی رود پایم
مرا به غیرت همکار احتیاجی نست
ز ذوق کار مهیاست کار فرمایم
به سنگ رفته فرو پای من ز دل سختی
نمی برد سخن سرد ناصح از جایم
مرا ز قرب گرانان همین کفایت بس
که کوه قاف سبک شد به دل چو عنقایم
به نرخ خاک ز من مشتری نمی گیرد
ز بس که گرد کسادی گرفته کالایم
نهان چگونه کنم راز عشق را صائب؟
که همچو نامه واکرده است سیمایم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به مهر داغ رسیده است جمله اعضایم
ز پای تا به سر خویش چشم بینایم
هوش مصنوعی: تمام اعضای بدنم به عشق داغ شده است، از سر تا پا و چشم بینای من این را می‌بیند.
چه لازم است چو مجنون شوم بیابان گرد؟
که از غبار دل خود بس است صحرایم
هوش مصنوعی: چرا باید مانند مجنون در بیابان سرگردان شوم؟ که غبار دل من به اندازه کافی برای بیابان‌گردی‌ام کافی است.
نمی شود نشود داغ لاله ها ناسور
که دشت کان نمک شد ز شور سودایم
هوش مصنوعی: داغ لاله‌ها به حدی عمیق و دردناک است که نمی‌توان آن را از بین برد. به خاطر شور و اشتیاقی که در دل دارم، دشت‌هایی که ممکن است نمکین و تلخ شوند، تحت تأثیر این احساس قرار گرفته‌اند.
بغیر خانه زنجیر ازین جهان خراب
به هیچ خانه دیگر نمی رود پایم
هوش مصنوعی: به جز این خانه، به خاطر مشکلات و دردهای زندگی، هیچ جایی دیگر نمی‌توانم بروم و فقط در همین مکان احساس راحتی می‌کنم.
مرا به غیرت همکار احتیاجی نست
ز ذوق کار مهیاست کار فرمایم
هوش مصنوعی: من نیازی به همت و غیرت همکاران ندارم، زیرا خودم با اشتیاق و توانایی از پس کار بر می‌آیم.
به سنگ رفته فرو پای من ز دل سختی
نمی برد سخن سرد ناصح از جایم
هوش مصنوعی: به رغم اینکه دیگران با سخنان سرد و انتقادی به من می‌زنند و تلاش می‌کنند که مرا تحت تأثیر قرار دهند، من به دلیل سختی‌ها و مشکلاتی که در دل دارم، احساس ضعف نمی‌کنم و پا بر زمین محکم ایستاده‌ام.
مرا ز قرب گرانان همین کفایت بس
که کوه قاف سبک شد به دل چو عنقایم
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که برای من همین کافی است که از نزدیک بودن به افراد بزرگ و با ارزش، احساسی از سبکی و راحتی پیدا کرده‌ام، به اندازه‌ای که کوه قاف به نظر سبک می‌آید. این احساس به من انرژی و قابلیت پرواز به سمتی عالی را می‌دهد.
به نرخ خاک ز من مشتری نمی گیرد
ز بس که گرد کسادی گرفته کالایم
هوش مصنوعی: من به خاطر نابی کالا و کم‌فروشی‌ام، هیچ مشتری‌ای ندارم و به خاطر این وضعیت، حتی خاکی که از من می‌خرند هم ارزان شده است.
نهان چگونه کنم راز عشق را صائب؟
که همچو نامه واکرده است سیمایم
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم راز عشق را پنهان کنم؟ چون چهره‌ام مانند نامه‌ای باز شده است و همه چیز را نشان می‌دهد.