غزل شمارهٔ ۵۷۵۰
دلم ز پاسِ نفس تار میشود، چه کنم
وگر نفس کشم افگار میشود، چه کنم
اگر ز دل نکشم یکدم آهِ آتشبار
جهان به دیدهٔ من تار میشود، چه کنم
چو ابر منعِ من از گریه دور از انصاف است
دلم ز گریه سبکبار میشود، چه کنم
بهدردساختنِ من ز بیعلاجی نیست
دمِ مسیح به من بار میشود، چه کنم
ز حرفِ حق لب از آن بستهام که چون منصور
حدیثِ راست مرا دار میشود، چه کنم
اگر ز دل سخنِ راست بر زبان آرم
پیِ گزیدنِ من مار میشود، چه کنم
ز دوستان گلهٔ من ز تنگظرفی نیست
ز درد حوصله سرشار میشود، چه کنم
نخوانده بوی گل آید اگر به خلوتِ من
ز نازکی به دلم بار میشود، چه کنم
بر آبگینهٔ من بار نیست خاکستر
ز روشنی دلِ من تار میشود، چه کنم
توان به دستودل از روی یار گل چیدن
مرا که دستودل از کار میشود، چه کنم
گرفتم این که حیا رخصتِ تماشا دارد
نگاه پردهٔ دیدار میشود، چه کنم
درین حدیقه به غفلت نفس کشد هر کس
دلِ چو آینهام تار میشود، چه کنم
نفسدرازیِ من نیست صائب از غفلت
دلم گشوده ز گفتار میشود، چه کنم
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دلم ز پاسِ نفس تار میشود، چه کنم
وگر نفس کشم افگار میشود، چه کنم
هوش مصنوعی: دل من از خاطر نفس دچار پریشانی میشود، چه باید بکنم؟ و اگر هم که نفس بکشم، باز آشفته و ناراحت میشوم، چه کاری میتوانم انجام دهم؟
اگر ز دل نکشم یکدم آهِ آتشبار
جهان به دیدهٔ من تار میشود، چه کنم
هوش مصنوعی: اگر یک لحظه از دل خود آهی سوزناک بیرون نکنم، جهان در دیدگانم تیره و ناواضح میشود. چه کار کنم؟
چو ابر منعِ من از گریه دور از انصاف است
دلم ز گریه سبکبار میشود، چه کنم
هوش مصنوعی: منع کردن من از گریه مانند ابر، دور از انصاف است. دلم از گریه سبُک میشود، حالا چه کار کنم؟
بهدردساختنِ من ز بیعلاجی نیست
دمِ مسیح به من بار میشود، چه کنم
هوش مصنوعی: من از درد و رنجی که دارم، راهی برای درمان نمیبینم و مانند فرزند مسیح که به دیگران زندگی میبخشد، این بار سنگین بر دوش من قرار گرفته است. نمیدانم چه باید بکنم.
ز حرفِ حق لب از آن بستهام که چون منصور
حدیثِ راست مرا دار میشود، چه کنم
هوش مصنوعی: من به خاطر حقیقت و راستگویی ساکت ماندهام، زیرا میدانم که مانند منصور، اگر از واقعیتها صحبت کنم، عواقب دشواری خواهد داشت. چه باید بکنم؟
اگر ز دل سخنِ راست بر زبان آرم
پیِ گزیدنِ من مار میشود، چه کنم
هوش مصنوعی: اگر به صداقت از دل خود سخن بگویم، باعث میشود که به من آسیب برسد، چه باید بکنم؟
ز دوستان گلهٔ من ز تنگظرفی نیست
ز درد حوصله سرشار میشود، چه کنم
هوش مصنوعی: من از دوستانم شکایت ندارم که محدودیتهایی دارند، بلکه از درد و تحملی که در دل دارم، خسته و پر شدهام، نمیدانم چه باید بکنم.
نخوانده بوی گل آید اگر به خلوتِ من
ز نازکی به دلم بار میشود، چه کنم
هوش مصنوعی: اگرچه تو را نمیخوانم، ولی وقتی در تنهاییام مینشینی، بوی گل به مشامم میرسد. این حس لطیف در دل من ایجاد میشود و نمیدانم با آن چه کنم.
بر آبگینهٔ من بار نیست خاکستر
ز روشنی دلِ من تار میشود، چه کنم
هوش مصنوعی: خاکستر روی شیشهٔ من سنگینی میکند و نور دل من را تاریک میسازد. نمیدانم چه باید بکنم.
توان به دستودل از روی یار گل چیدن
مرا که دستودل از کار میشود، چه کنم
هوش مصنوعی: من نمیتوانم احساسات و آرزوهای خود را در کنار معشوقهام به دست بیاورم، زیرا وقتی به او فکر میکنم، همه چیز از دستم میرود. چه باید بکنم؟
گرفتم این که حیا رخصتِ تماشا دارد
نگاه پردهٔ دیدار میشود، چه کنم
هوش مصنوعی: من میدانم که حیا اجازه نمیدهد به راحتی به تماشا بپردازم؛ حالا نمیدانم باید چه کار کنم.
درین حدیقه به غفلت نفس کشد هر کس
دلِ چو آینهام تار میشود، چه کنم
هوش مصنوعی: در این باغ، هر کسی به غفلت زندگی میکند و باعث میشود دل من که مانند آینه است، تار و کدر شود. من چه کاری میتوانم انجام دهم؟
نفسدرازیِ من نیست صائب از غفلت
دلم گشوده ز گفتار میشود، چه کنم
هوش مصنوعی: عمر طولانی من به خاطر بیتوجهی و غفلت دل است، و دل من به خاطر صحبت کردن باز شده است، حالا نمیدانم باید چه کار کنم.