گنجور

غزل شمارهٔ ۵۷۴۷

چه دست در خم آن زلف دلنواز کنم
به ناخنی که ندارم چه عقده باز کنم
ببین چه ساده دل افتاده ام که می خواهم
ترا به نیم دل از خلق بی نیاز کنم
مرا که هر مژه در عالمی است پا در گل
نظر به شاهد وحدت چگونه باز کنم
فروغ عاریتی آنقدر گزیده مرا
که همچو شمع زبان در دهان گاز کنم
یکی هزار شود قطره چون به بحر رسید
چرا مضایقه جان به دلنواز کنم
مرا که نیست دلی، چون حضور دل باشد
مرا که نیست نیازی چرا نماز کنم
من آنچه می کشم از خویش می کشم صائب
چگونه از خودی خویش احتراز کنم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه دست در خم آن زلف دلنواز کنم
به ناخنی که ندارم چه عقده باز کنم
هوش مصنوعی: با چه دقت و توجهی می‌توانم به آن زلف دلربا دست بزنم، وقتی که خودم هیچ ابزاری برای این کار ندارم و نمی‌توانم غصه و پشیمانی‌هایم را بیان کنم؟
ببین چه ساده دل افتاده ام که می خواهم
ترا به نیم دل از خلق بی نیاز کنم
هوش مصنوعی: به چه سادگی دل باخته‌ام که می‌خواهم تو را به نیم دل، از دیگران بی‌نیاز کنم.
مرا که هر مژه در عالمی است پا در گل
نظر به شاهد وحدت چگونه باز کنم
هوش مصنوعی: من که هر مژه‌ام در دنیایی به سر می‌برد و در هر کدام از آن‌ها غرق شده‌ام، چگونه می‌توانم با نگریستن به زیبایی‌های بی‌نظیر وحدت، از این حالت خارج شوم؟
فروغ عاریتی آنقدر گزیده مرا
که همچو شمع زبان در دهان گاز کنم
هوش مصنوعی: نور و روشنی غیر خودم به حدی مرا تحت تأثیر قرار داده که مانند شمعی که در معرض آتش است، بی‌اختیار خودم را در معرض خطر می‌گذارم.
یکی هزار شود قطره چون به بحر رسید
چرا مضایقه جان به دلنواز کنم
هوش مصنوعی: وقتی که یک قطره به دریا بپیوندد، تبدیل به هزارها می‌شود. پس چرا باید از جان خود در این دلنوازی دریغ کنم؟
مرا که نیست دلی، چون حضور دل باشد
مرا که نیست نیازی چرا نماز کنم
هوش مصنوعی: من که دل ندارم، وقتی دلی در حضور نیست، بی‌دلیل چرا باید نماز بخوانم؟
من آنچه می کشم از خویش می کشم صائب
چگونه از خودی خویش احتراز کنم
هوش مصنوعی: من آنچه را که تجربه می‌کنم، از درون خودم می‌کشم. صائب، چگونه می‌توانم از ذات و وجود خودم دوری کنم؟