گنجور

غزل شمارهٔ ۵۷۴۶

چگونه توبه ز می موسوم بهار کنم
من آن نیم که پشیمانی اختیار کنم
خوش آن که روز شب خود ز روی یار کنم
شبی به روز در آن زلف مشکبار کنم
مروت است که بوسد لب تو ساغر و من
ز دور بوسه بر آن لعل آبدار کنم
شبی چو روز قیامت دراز می خواهم
که بیحساب ترا یک به یک شمار کنم
خمار آن لب میگون به می نمی شکند
چه لازم است که خون در دل خمار کنم
ز آفتاب به چشم من آب می گردد
چگونه خیره نظر بر جمال یار کنم
حجاب جوهر آیینه می شود صیقل
چسان مطالعه آن خط غبار کنم
به بوسه تلخی هجران نمی رود ز مذاق
به حرف چون ز لب یار اختصار کنم
طراوت تو ز آب مستغنی است
دو چشم خود به چه امید اشکبار کنم
فغان که نیست مرا عمر جاودان چون خضر
که حلقه حلقه آن زلف را سرشمار کنم
مرا غرض ز عنانداری حیات این است
که در رکاب تو این نیم جان نثار کنم
چنان ربوده ز من شوق دیدن تو قرار
که چشم بسته ز خلد برین گذار کنم
حذر ز صبح قیامت ندارد آن کافر
سفید چشم چه در راه انتظار کنم
یسر نیامده ایام عمر، می خواهم
شبی به روز در آن زلف مشکبار کنم
ز چشم او به نگاهی ز دور خرسندم
من آن نیم که غزال حرم شکار کنم
ز اشک و آه نگردید مهربان صائب
دگر چه با دل سنگین آن نگار کنم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چگونه توبه ز می موسوم بهار کنم
من آن نیم که پشیمانی اختیار کنم
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم از نوشیدن شراب شیرین بهاری دست بکشم، در حالی که من آن کسی نیستم که به خاطر آنچه کرده‌ام، احساس پشیمانی کنم.
خوش آن که روز شب خود ز روی یار کنم
شبی به روز در آن زلف مشکبار کنم
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که شب را با یاد محبوبش سپری کند و در این شب، به موهای مشکی و زیبای او فکر کند.
مروت است که بوسد لب تو ساغر و من
ز دور بوسه بر آن لعل آبدار کنم
هوش مصنوعی: این نیکو نیست که شخصی از نزدیک لب تو را بوسه بزند و من از دور به آن لب زیبا و درخشان فکر کنم و بوسه‌ای خیالی برسانم.
شبی چو روز قیامت دراز می خواهم
که بیحساب ترا یک به یک شمار کنم
هوش مصنوعی: شبی را می‌خواهم که مانند روز قیامت طولانی باشد تا بتوانم تو را بدون هیچ حساب و کتابی، یکی یکی بشمارم.
خمار آن لب میگون به می نمی شکند
چه لازم است که خون در دل خمار کنم
هوش مصنوعی: خمار آن لب میگونی با شراب نمی‌شکند، چه نیازی است که من در دل خود غم و اندوه جمع کنم؟
ز آفتاب به چشم من آب می گردد
چگونه خیره نظر بر جمال یار کنم
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم به زیبایی محبوب نگاه کنم وقتی که نور آفتاب در چشمانم می‌رقصد و مرا اذیت می‌کند؟
حجاب جوهر آیینه می شود صیقل
چسان مطالعه آن خط غبار کنم
هوش مصنوعی: حجاب جوهر آیینه باعث می‌شود که چگونه بتوانم خط غبار را با دقت مطالعه کنم.
به بوسه تلخی هجران نمی رود ز مذاق
به حرف چون ز لب یار اختصار کنم
هوش مصنوعی: بوسه‌ای که از جدایی به یاد می‌آید، تلخ و ناخوشایند است و از زبانم می‌رود. وقتی که با عشق و مختصر حرف می‌زنم، این حس تلخی را فراموش می‌کنم.
طراوت تو ز آب مستغنی است
دو چشم خود به چه امید اشکبار کنم
هوش مصنوعی: شادابی و تروت تازه‌ای که از تو نشأت می‌گیرد، نیازی به آب ندارد. پس به چه دلیلی باید چشمانم را پر از اشک کنم؟
فغان که نیست مرا عمر جاودان چون خضر
که حلقه حلقه آن زلف را سرشمار کنم
هوش مصنوعی: آه، که من عمر ابدی ندارم مانند خضر تا بتوانم به آرامی هر دسته از موهای او را بشمارم.
مرا غرض ز عنانداری حیات این است
که در رکاب تو این نیم جان نثار کنم
هوش مصنوعی: من هدفم از تحمل درد و رنج زندگی این است که جان ناتوانم را در راه تو فدا کنم.
چنان ربوده ز من شوق دیدن تو قرار
که چشم بسته ز خلد برین گذار کنم
هوش مصنوعی: من آنقدر به دیدن تو مشتاقم که حتی با چشمان بسته، حاضر هستم از این بهشت بگذرم.
حذر ز صبح قیامت ندارد آن کافر
سفید چشم چه در راه انتظار کنم
هوش مصنوعی: از این کافر که چشمانش سفید است، هیچ هراسی از روز قیامت وجود ندارد. بنابراین من در انتظار چه چیزی باید باشم؟
یسر نیامده ایام عمر، می خواهم
شبی به روز در آن زلف مشکبار کنم
هوش مصنوعی: زندگی به راحتی نگذشته است، و من می‌خواهم شبی را به روز تبدیل کنم تا در آن زلف‌های مشکی را نوازش کنم.
ز چشم او به نگاهی ز دور خرسندم
من آن نیم که غزال حرم شکار کنم
هوش مصنوعی: من از نگاه دور او خوشنودم و به هیچ وجه آنقدر نیستم که به فکر شکار غزال حرم بیفتم.
ز اشک و آه نگردید مهربان صائب
دگر چه با دل سنگین آن نگار کنم
هوش مصنوعی: از درد و اندوهی که دارم، دیگر نمی‌توانم به دل سنگین آن محبوب مهربانی کنم.