گنجور

غزل شمارهٔ ۵۷۴۲

منم که مصرف نقد نگاه می دانم
به روی خوب ندیدن گناه می دانم
اگر چه شد تنم از داغ عشق لاله ستان
هنوز دعوی خود بی گواه می دانم
فتادگی است در آیین من پرستش حق
زمین میکده را خانقاه می دانم
کمند شوخی این ره چنان ربوده مرا
که گر به کعبه رسم سنگ راه می دانم
به حرفهای سبک قیمت مرا مشکن
که کوه درد ترا کم ز کاه می دانم
چنان زلف به چشمم جهان سیاه شده است
که آه را نفس صبحگاه می دانم
اگر چه مسند عزت به من قرار گرفت
هنوز یوسف خود را به چاه می دانم
ز عجز دشمن خونخوار می شود گستاخ
سبک عنانی برق از گیاه می دانم
توجهی که ترا در شکست دلها هست
ز بر شکستن طرف کلاه می دانم
همان ز مشق گنه دست بر نمی دارم
اگر چه نامه خود را سیاه می دانم
گناه را چو شفیعان عزیز می دارم
ز بس که عفو تو عاشق گناه می دانم
از آن چو آبله پیچیده ام به دامن پای
که گل به خار زدن را گناه می دانم
به رشته نگه آن کس که می کشد صائب
بغیر گوهر عبرت، گناه می دانم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

منم که مصرف نقد نگاه می دانم
به روی خوب ندیدن گناه می دانم
هوش مصنوعی: من به خوبی می‌دانم که چه ارزشی دارد که به زیبایی کسی نگاه کنم و اگر این کار را نکنم، آن را خطا می‌دانم.
اگر چه شد تنم از داغ عشق لاله ستان
هنوز دعوی خود بی گواه می دانم
هوش مصنوعی: اگرچه به خاطر عشق به لاله‌ها، دلم بسیار آزرده و داغدار شده است، اما هنوز هم خودم را بی نیاز از گواه و شاهد می‌دانم.
فتادگی است در آیین من پرستش حق
زمین میکده را خانقاه می دانم
هوش مصنوعی: من در باورها و اعتقادات خود، احترام و پرستش خدا را در جایی می‌دانم که به آن میکده می‌گویند و آن را مانند خانقاه، مکانی مقدس و محترم می‌شمارم.
کمند شوخی این ره چنان ربوده مرا
که گر به کعبه رسم سنگ راه می دانم
هوش مصنوعی: با شوخی و بازی‌های عشق به قدری اسیر شده‌ام که حتی اگر به کعبه بروم، مسیر آن را به خوبی می‌شناسم.
به حرفهای سبک قیمت مرا مشکن
که کوه درد ترا کم ز کاه می دانم
هوش مصنوعی: به حرف‌های بی‌ارزش توجه نکن، زیرا من می‌دانم که درد تو به اندازه‌ای کوچک است که مانند کاه است و از مشکلات بزرگ‌تر من، مانند کوه، به حساب می‌آید.
چنان زلف به چشمم جهان سیاه شده است
که آه را نفس صبحگاه می دانم
هوش مصنوعی: زلف تو چنان به چشمم جذابیت دارد که دنیا را تاریک می‌بیند و هر نفسی که می‌کشم، مانند صدای صبحگاه به نظر می‌رسد.
اگر چه مسند عزت به من قرار گرفت
هنوز یوسف خود را به چاه می دانم
هوش مصنوعی: با وجود اینکه به مقام و جایگاه بلندی دست یافته‌ام، همچنان خود را در موقعیتی سخت و دشوار احساس می‌کنم.
ز عجز دشمن خونخوار می شود گستاخ
سبک عنانی برق از گیاه می دانم
هوش مصنوعی: از ناتوانی دشمن خونخوار، بی‌شرم و جسور می‌شود. من می‌دانم که مانند برق از گیاه، سرعت و تندی عمل او نمایان است.
توجهی که ترا در شکست دلها هست
ز بر شکستن طرف کلاه می دانم
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که آگاهی و توجه تو به درد و رنج دل‌ها، به دلیل تجربه‌ای است که از شکست‌های گذشته داری و این موضوع را از ظاهرت می‌توان فهمید.
همان ز مشق گنه دست بر نمی دارم
اگر چه نامه خود را سیاه می دانم
هوش مصنوعی: من از نوشتن گناهانم دست برنمی‌دارم، هرچند می‌دانم که کارنامه‌ام زشت و سیاه است.
گناه را چو شفیعان عزیز می دارم
ز بس که عفو تو عاشق گناه می دانم
هوش مصنوعی: من از گناهانی که انجام داده‌ام به عنوان چیزهایی ارزشمند یاد می‌کنم، زیرا می‌دانم که بخشش تو به نوعی عشق به گناه من است.
از آن چو آبله پیچیده ام به دامن پای
که گل به خار زدن را گناه می دانم
هوش مصنوعی: من به دلیل اینکه خود را درگیر مشکلات کرده‌ام، از گل و زیبایی دوری می‌کنم؛ چون به زخم زدن بر گل را یک عیب و گناه می‌کنم.
به رشته نگه آن کس که می کشد صائب
بغیر گوهر عبرت، گناه می دانم
هوش مصنوعی: کسی که چیزی را با دقت و وسواس نگه می‌دارد، باید به یاد داشته باشد که در زندگی‌اش بدون درک عمیق و تجربه عبرت‌آمیز، مرتکب اشتباه می‌شود. انسان‌ها باید از درس‌های گذشته بیاموزند و تنها به ظواهر اکتفا نکنند.