غزل شمارهٔ ۵۷۳۹
بس است روی دلی مشت استخوان مرا
ز چشم شیر فتد برق در نیستانم
ز شرم ناله ام از بس به خاک ریخته است
زبان چو برگ توان رفت از گلستانم
نه ذوق بودن و نه روی باز گردیدن
چو خنده بر لب ماتم رسیده حیرانم
همین بس است که در آستانه عشقم
اگر چه سوختنی همچو چوب دربانم
مرا به کنج قفس بر ز بوستان صائب
که مغز می شود از بوی گل پریشانم
اگر چه نیک نیم، خاک پای نیکانم
عجب که تشنه بمانم، سفال ریحانم
چو رشته قیمتم از پهلوی گهر باشد
اگر گهر نبود من به خاک یکسانم
شوم به خانه مردم نخوانده چون مهمان
که من به خانه خود چون نخوانده مهمانم
ز ابر آب گرفتن وظیفه صدف است
من آن نیم که به هر سفله لب بجنبانم
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بس است روی دلی مشت استخوان مرا
ز چشم شیر فتد برق در نیستانم
هوش مصنوعی: کافی است که چهرهام نشاندهندهی درد و رنج باشد که از چشمان شیر، روشنایی و انرژی به نیستانم میافتد.
ز شرم ناله ام از بس به خاک ریخته است
زبان چو برگ توان رفت از گلستانم
هوش مصنوعی: به خاطر شرم و خجالت، نالهام به قدری زیاد شده که مانند برگهای ریخته شده بر زمین، زبانم نمیتواند از گلستان وجودم خارج شود.
نه ذوق بودن و نه روی باز گردیدن
چو خنده بر لب ماتم رسیده حیرانم
هوش مصنوعی: نه شور و حالی برای زندگی دارم و نه میتوانم دوباره به روزهای خوش بازگردم. مانند خندهای که در میان غم و اندوهی عمیق نشسته است، در حیرتم و گیج و ماندهام.
همین بس است که در آستانه عشقم
اگر چه سوختنی همچو چوب دربانم
هوش مصنوعی: این کافی است که من در درگاه عشق تو هستم، حتی اگر مانند چوب دربانی بسوزم.
مرا به کنج قفس بر ز بوستان صائب
که مغز می شود از بوی گل پریشانم
هوش مصنوعی: من را در گوشهای از قفس قرار بده، اما در میان باغ نگذار. زیرا بوی گل مرا پریشان و بیخود میکند.
اگر چه نیک نیم، خاک پای نیکانم
عجب که تشنه بمانم، سفال ریحانم
هوش مصنوعی: با اینکه من انسان خوبی هستم و از ویژگیهای نیکوان پیروی میکنم، اما هنوز هم ممکن است به اندازه کافی از نعمتهای خوب بهرهمند نشوم. به نوعی، مانند سفالی هستم که در حالت تشنگی و نیاز به آب و سرسبزی قرار دارد.
چو رشته قیمتم از پهلوی گهر باشد
اگر گهر نبود من به خاک یکسانم
هوش مصنوعی: اگر ارزش و بهای من به زیبایی و گوهر وجودم وابسته باشد، در صورت نبودن آن گوهر، من هم ارزشی نخواهم داشت و به خاک و دuster تبدیل میشوم.
شوم به خانه مردم نخوانده چون مهمان
که من به خانه خود چون نخوانده مهمانم
هوش مصنوعی: به خانه مردم نمیروم بدون دعوت، مانند مهمانی که به خانه خود بدون دعوت میرود.
ز ابر آب گرفتن وظیفه صدف است
من آن نیم که به هر سفله لب بجنبانم
هوش مصنوعی: وظیفه صدف این است که از ابر آب بگیرد، اما من فردی نیستم که به هر فرد بیارزشی اهمیت دهم و با او صحبت کنم.