گنجور

غزل شمارهٔ ۵۷۳۷

از آن زمان که به زلف تو مبتلاست دلم
اگر به کعبه رود روی برقفاست دلم
خبر ز سایه خود نیست صید وحشی را
من رمیده چه دانم که در کجاست دلم
چه نسبت است به آیینه اشتیاق مرا
که آب گشت و همان تشنه لقاست دلم
به خشم و ناز مرا ناامید نتوان کرد
به شیوه های غریب تو آشناست دلم
به من کشاکش گردون چه می تواند کرد
که در حمایت آن طره دوتاست دلم
نگاه حسرت من ترجمان مطلبهاست
اگر خموش از اظهار مدعاست دلم
به حسن شوخ ندانم چه نسبت است مرا
که هیچ جا نه و در صد هزار جاست دلم
برهنه را نتواند برهنه کرد کسی
چه نعمتی است که بی برگ و بی نواست دلم
مرا ز نعمت الوان حسن سیری نیست
گرسنه چشم تر از کاسه گداست دلم
میی چون خون شهیدان به من کرامت کن
که از خمار چو صحرای کربلاست دلم
ز مشت خار و خسم دود بر نمی خیزد
ز بس که واله آن آتشین لقاست دلم
ز انقلاب جهان نیستم غمین صائب
که در بلندی و پستی به یک هواست دلم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از آن زمان که به زلف تو مبتلاست دلم
اگر به کعبه رود روی برقفاست دلم
هوش مصنوعی: از وقتی که دل من به زلف تو گرفتار شده، حتی اگر به کعبه برود، رویش را از تو برنمی‌گرداند.
خبر ز سایه خود نیست صید وحشی را
من رمیده چه دانم که در کجاست دلم
هوش مصنوعی: صید وحشی از سایه خود باخبر نیست، من هم که رمیده‌ام نمی‌دانم دلم در کجا قرار دارد.
چه نسبت است به آیینه اشتیاق مرا
که آب گشت و همان تشنه لقاست دلم
هوش مصنوعی: این شعر به احساس عمیق تمایل و اشتیاق عاشقانه اشاره دارد. شاعر نسبت به آیینه، که نماد خودآگاهی و بازتاب احساسات است، می‌گوید که این اشتیاق و نیاز او به وصال، مانند آبی است که عطش را فرو می‌نشاند. در واقع، دل او همچنان تشنه و در جستجوی وصل است.
به خشم و ناز مرا ناامید نتوان کرد
به شیوه های غریب تو آشناست دلم
هوش مصنوعی: دل من به شیوه‌های خاص و عجیب تو عادت کرده است و نمی‌تواند از خشم و ناز تو ناامید شود.
به من کشاکش گردون چه می تواند کرد
که در حمایت آن طره دوتاست دلم
هوش مصنوعی: دنیا هر چه هم که تلاش کند و مرا به چالش بکشد، نمی‌تواند دل من را از عشق و حمایت آن دو رشته مو جدا کند.
نگاه حسرت من ترجمان مطلبهاست
اگر خموش از اظهار مدعاست دلم
هوش مصنوعی: نگاه پر از حسرت من بیانگر رازهایی است که در دلم دارم. اگرچه silent هستم و احساساتم را بروز نمی‌دهم، اما دلم پر از خواسته‌هاست.
به حسن شوخ ندانم چه نسبت است مرا
که هیچ جا نه و در صد هزار جاست دلم
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چه ارتباطی بین زیبایی تو و من وجود دارد، چون در هیچ‌جا نیستی اما دل من در صد هزار جا به تو مشغول است.
برهنه را نتواند برهنه کرد کسی
چه نعمتی است که بی برگ و بی نواست دلم
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند کسی را که برهنه است، باز هم بیشتر برهنه کند. چه خوشبختی عجیبی است که دل من بدون زینت و آواز، همچنان خوشحال و سرزنده باقی مانده است.
مرا ز نعمت الوان حسن سیری نیست
گرسنه چشم تر از کاسه گداست دلم
هوش مصنوعی: من از زیبایی‌های متنوع سیر نمی‌شوم و دلم چنان گرسنه است که مانند کاسه‌ای در دست گدایی چشم انتظار است.
میی چون خون شهیدان به من کرامت کن
که از خمار چو صحرای کربلاست دلم
هوش مصنوعی: به من جامی بده که مانند خون شهیدان پرمغز و ارزشمند باشد، چون حال و هوای درونم شبیه به دشت کربلاست و پر از درد و غم است.
ز مشت خار و خسم دود بر نمی خیزد
ز بس که واله آن آتشین لقاست دلم
هوش مصنوعی: از درد و رنجی که به خاطر عشق و دیدار آن محبوب می‌کشم، حتی دودی هم برنمی‌خیزد. این درد چنان عمیق است که جای هیچ نشانی از خود نمی‌گذارد.
ز انقلاب جهان نیستم غمین صائب
که در بلندی و پستی به یک هواست دلم
هوش مصنوعی: من از تغییرات و نوسانات دنیا ناراحت نیستم، زیرا دل من در هر شرایطی یکسان و آرام است.