گنجور

غزل شمارهٔ ۵۷۲۳

ز ضعف اگر نفس بال بسته ای دارم
ز رنگ چهره زبان شکسته ای دارم
امیدوار نباشم چرا به آزادی
دل رمیده و دام گسسته ای دارم
اگر چه ظاهر من خشک تر ز آبله است
به زیر پوست بهار خجسته ای دارم
ز من گشاده شود کار می پرستان را
اگر چه همچو (سبو) دست بسته ای دارم
ز فکر لاله عذاران برون نمی آیم
همیشه زین گل بی خار دسته ای دارم
بجان رسیده ام از دست بیقراری دل
سپند آتش رخسار جسته ای دارم
زخنده ام جگر روزگار پر خون است
چو پسته گرچه دل زنگ بسته ای دارم
ز تندباد حوادث به جان نمی لرزم
که در بساط چراغ نشسته ای دارم
نیم ز صورت حال جهانیان غافل
اگر چه آینه زنگ بسته ای دارم
چو شمع دیدن من چشم می کند روشن
ز گریه دل شب روی شسته ای دارم
به تیغ حادثه از جای در نمی آیم
ز درد و داغ دل پینه بسته ای دارم
چو گل ز خنده نیاید لبم بهم صائب
اگر چه ساغر در خون نشسته ای دارم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز ضعف اگر نفس بال بسته ای دارم
ز رنگ چهره زبان شکسته ای دارم
هوش مصنوعی: از ضعف و ناتوانی اگر نتوانم خود را نشان دهم، از روی رنگ پریده‌ام و حالتی که به زبانم افتاده، می‌توان فهمید که چه حالی دارم.
امیدوار نباشم چرا به آزادی
دل رمیده و دام گسسته ای دارم
هوش مصنوعی: امید ندارم، چون به آزادی که دلش پریشان و در بند نبوده، تعلق دارم.
اگر چه ظاهر من خشک تر ز آبله است
به زیر پوست بهار خجسته ای دارم
هوش مصنوعی: با وجود اینکه در ظاهر ممکن است خیلی خشک و بی روح به نظر بیایم، اما در درون من زندگی و نشاطی شاداب وجود دارد.
ز من گشاده شود کار می پرستان را
اگر چه همچو (سبو) دست بسته ای دارم
هوش مصنوعی: من می‌توانم به می‌پرستان کمک کنم و کارشان را راه بیندازم، اگرچه خودم مثل سبویی که بسته شده، محدود هستم.
ز فکر لاله عذاران برون نمی آیم
همیشه زین گل بی خار دسته ای دارم
هوش مصنوعی: من همیشه در فکر لاله‌های عذاری هستم و نمی‌توانم از این فکر خارج شوم. همیشه از این گل بدون خار، دسته‌ای دارم.
بجان رسیده ام از دست بیقراری دل
سپند آتش رخسار جسته ای دارم
هوش مصنوعی: من به شدت تحت تأثیر ناراحتی و بی‌تابی هستم. چهره‌ات مثل آتش می‌سوزد و من به خاطر این احساسات عمیق، از پا درآمده‌ام.
زخنده ام جگر روزگار پر خون است
چو پسته گرچه دل زنگ بسته ای دارم
هوش مصنوعی: از خنده‌ام، دل روزگار پر از درد و غم است، مانند پسته که با وجود داشتن دل زنگ‌زده، همچنان سخت و بسته باقی مانده‌ام.
ز تندباد حوادث به جان نمی لرزم
که در بساط چراغ نشسته ای دارم
هوش مصنوعی: من از طوفان‌های زندگی نمی‌ترسم، زیرا در درون خود روشنی و امیدی دارم که مرا در این مسیر حمایت می‌کند.
نیم ز صورت حال جهانیان غافل
اگر چه آینه زنگ بسته ای دارم
هوش مصنوعی: من از وضعیت و حال مردم دنیا بی‌خبر هستم، هرچند که آینه‌ای دارم که روی آن خاک نشسته است.
چو شمع دیدن من چشم می کند روشن
ز گریه دل شب روی شسته ای دارم
هوش مصنوعی: چشمم مانند شمعی روشن می‌شود وقتی تو را می‌بینم، چرا که از گریه دل شب، چهره‌ام را شسته‌ام و آماده‌ام.
به تیغ حادثه از جای در نمی آیم
ز درد و داغ دل پینه بسته ای دارم
هوش مصنوعی: به خاطر بیداری و مشکلات زندگی، هرگز از جایم تکان نمی‌خورم و در دل خود داغ و دردی دارم که سال‌هاست بر آن نشسته‌ام.
چو گل ز خنده نیاید لبم بهم صائب
اگر چه ساغر در خون نشسته ای دارم
هوش مصنوعی: به مانند گل، لبخند بر لبانم نمی‌آید. صائب، اگرچه در جام من خونی جاری است، اما همچنان ساغر را در دست دارم.