گنجور

غزل شمارهٔ ۵۷۱۶

ز سر کلاه نمد را چگونه بردارم
که زیر تیغ حوادث همین سپر دارم
چو تخم سوخته از خاک بر نمی آید
سری که من ز خیال تو زیر پر دارم
مرا ز برگ سفر شوق کعبه غافل کرد
مگر چو آبله در راه آب بر دارم
دهم ز شوق جمال تو شستشوی نگاه
به آفتاب اگر بی رخست نظر دارم
ز طوق فاخته دیوانه ای زنجیری
رعونتی که ز آزادگی به سر دارم
توان ز دشمن دانا کناره کرد به عقل
ز تیر کج حذر از راست بیشتر دارم
کجا به سایه بال هما کنم اقبال
سعادتی که من از عشق در نظر دارم
ز دستگیری پیر مغان نیم نومید
اگر چه همچو سبو دست زیر سر دارم
دل از غبار یتیمی نمی توان برداشت
وگرنه بحر گره در دل گهر دارم
ز شوق تیغ تو از گل کنم اگر بستر
زبیقراری خون خار در جگر دارم
به کار عالم فانی نمی رود دستم
ز عجز نیست اگر دست بر کمر دارم
چو نی به ناخن من همچو نیشکر کردند
ازین چه سود که در آستین شکر دارم
کدوی پوچ ز صهبا گرانبها گردد
علاقه بیشتر از سر به درد سر دارم
گزیده است مرا پاس آشنایی خلق
وگرنه آبله ها در دل از سفر دارم
من و جدایی و آنگاه زندگی صائب
لبی به خون خود از تیغ تشنه تر دارم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز سر کلاه نمد را چگونه بردارم
که زیر تیغ حوادث همین سپر دارم
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم کلاهم را بردارم وقتی که همین کلاه نمدی مانند سپر از من در برابر سختی‌ها و مشکلات محافظت می‌کند؟
چو تخم سوخته از خاک بر نمی آید
سری که من ز خیال تو زیر پر دارم
هوش مصنوعی: مثل دانه‌ای سوخته که از خاک نمی‌روید، سَر و ذهنی که من از خیال و یاد تو در زیر بال دارم، هرگز نمی‌تواند به بار بنشیند و زنده شود.
مرا ز برگ سفر شوق کعبه غافل کرد
مگر چو آبله در راه آب بر دارم
هوش مصنوعی: شوق رفتن به کعبه مرا از برگ سفر غافل کرده است، مگر اینکه مانند آبله در مسیر آب به یاد آن بیفتم.
دهم ز شوق جمال تو شستشوی نگاه
به آفتاب اگر بی رخست نظر دارم
هوش مصنوعی: به خاطر شوق زیبایی تو، چشمانم را به آفتاب می‌شویم؛ اما اگر چهره‌ات نباشد، نمی‌توانم به هیچ چیز دیگر نگاه کنم.
ز طوق فاخته دیوانه ای زنجیری
رعونتی که ز آزادگی به سر دارم
هوش مصنوعی: من مانند یک فاخته دیوانه هستم که در زنجیری گرفتار شده‌ام، با این حال در روحیه‌ام حس آزادی و سربلندی را دارم.
توان ز دشمن دانا کناره کرد به عقل
ز تیر کج حذر از راست بیشتر دارم
هوش مصنوعی: با عقل و خرد می‌توان از چالاکی‌های دشمنی آگاهانه دوری جست، زیرا که از تیرهای کژ و نادرست، باید حتی بیشتر از تیرهای راست و صحیح، حذر کرد.
کجا به سایه بال هما کنم اقبال
سعادتی که من از عشق در نظر دارم
هوش مصنوعی: به کجا می‌توانم برسم و از خوشبختی که در عشق در ذهن دارم بهره‌مند شوم؟
ز دستگیری پیر مغان نیم نومید
اگر چه همچو سبو دست زیر سر دارم
هوش مصنوعی: از کمک و حمایت پیر مغان ناامید نیستم؛ هرچند که همچون سبویی، تکیه‌گاه من زیر سرم است.
دل از غبار یتیمی نمی توان برداشت
وگرنه بحر گره در دل گهر دارم
هوش مصنوعی: دل را نمی‌توان از غم یتیمی پاک کرد، زیرا در درونم دریاهایی از عشق و مهر نهفته است.
ز شوق تیغ تو از گل کنم اگر بستر
زبیقراری خون خار در جگر دارم
هوش مصنوعی: از شوق دیدار تو حتی اگر بخواهم بر روی گل بخوابم، باز هم به خاطر بی‌قراری و درد در دلم، احساس خاری در جگر دارم.
به کار عالم فانی نمی رود دستم
ز عجز نیست اگر دست بر کمر دارم
هوش مصنوعی: من به دلیل ناتوانی‌ام نمی‌توانم در کارهای دنیوی و مادی اثری داشته باشم، حتی اگر دست‌هایم را به کمر بزنم.
چو نی به ناخن من همچو نیشکر کردند
ازین چه سود که در آستین شکر دارم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به شکل نمادین می‌گوید که اگرچه او در دل خود شکر و خوشی دارد، اما در ظاهر و بیرون از خود احساس تلخی و درد را تجربه می‌کند. مانند نی که با ناخن به آن آسیب می‌زنند و آن را به نیشکر تشبیه می‌کند، این نشان‌دهنده تضاد بین درون و برون اوست. به عبارتی دیگر، داشتن چیزهای خوب در درون، به تنهایی نمی‌تواند مایه‌ی خوشبختی باشد وقتی که در ظواهر زندگی مشکلاتی وجود دارد.
کدوی پوچ ز صهبا گرانبها گردد
علاقه بیشتر از سر به درد سر دارم
هوش مصنوعی: کدوهای بی‌ارزش در مقابل شراب گرانبها قرار می‌گیرند و با این حال من بیشتر از آنچه که باید، درگیر این داستان و دردسرها هستم.
گزیده است مرا پاس آشنایی خلق
وگرنه آبله ها در دل از سفر دارم
هوش مصنوعی: مردم به خاطر آشنایی و ارتباطی که با من دارند، من را انتخاب کرده‌اند و اگر این ارتباط نبود، من از سفر و تجربیاتم زخم‌های عمیقی در دل خود داشتم.
من و جدایی و آنگاه زندگی صائب
لبی به خون خود از تیغ تشنه تر دارم
هوش مصنوعی: من در کنار جدایی، زندگی را تجربه می‌کنم و در این شرایط، به اندازه‌ای درد و رنج می‌کشم که انگار با تیغی تشنه به خون خودم دست می‌زنم.

حاشیه ها

1396/03/08 13:06
محسن شفیعی

بیت پنجم
ز طوق فاخته دیوانه ای است زنجیری