غزل شمارهٔ ۵۷۱۳
به جرم این که متاع هنر بود بارم
یکی ز گرد کسادی خوران بازارم
گهر شود به نهانخانه صدف پنهان
ز غیرت گهر آبدار گفتارم
چه عرض گوهر خوش آب و رنگ خویش دهم
که مرده خون به رگ رغبت خریدارم
مگر فلک ز شفق دست در حنا دارد
که عقده ای نگشاید ز رشته کارم
من بلند نوا را درین چمن مپسند
که غنچه باشد در زیر بال منقارم
نرفته است ز دل بر زبان دروغ مرا
کجی گذار ندارد به راست بازارم
بده به دست من اکسیر رنگ را ساقی
که همچو برگ خزان دیده است رخسارم
غرض زدوری چون من نگاهبانی چیست
به گرد گلشنت انگار خار دیوارم
چگونه جان برم از جور آسمان صائب
اگر نه لطف ظفرخان شود هوادارم
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به جرم این که متاع هنر بود بارم
یکی ز گرد کسادی خوران بازارم
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه هنر من ارزش و اعتبار دارد، من به تنهایی در این بازار کساد و بیاهمیت شناخته میشوم.
گهر شود به نهانخانه صدف پنهان
ز غیرت گهر آبدار گفتارم
هوش مصنوعی: مروارید در درون صدف به خاطر محافظت از زیباییاش پنهان میشود. من نیز به خاطر ارزش و زیبایی کلامم، آن را از چشم دیگران دور نگهداشتهام.
چه عرض گوهر خوش آب و رنگ خویش دهم
که مرده خون به رگ رغبت خریدارم
هوش مصنوعی: چه چیزی درباره زیبایی و ارزش گوهر خود بگویم که من هنوز زندهام و خون عشق در رگهایم جریان دارد؟
مگر فلک ز شفق دست در حنا دارد
که عقده ای نگشاید ز رشته کارم
هوش مصنوعی: آیا ممکن است آسمان در آغوش غروب رنگ حنا داشته باشد که گرهای از مشکل من باز شود؟
من بلند نوا را درین چمن مپسند
که غنچه باشد در زیر بال منقارم
هوش مصنوعی: من صدای بلند را در این باغ نمیپسندم، چون غنچهای در زیر بال منقارم وجود دارد.
نرفته است ز دل بر زبان دروغ مرا
کجی گذار ندارد به راست بازارم
هوش مصنوعی: در دل من راست و صداقت وجود دارد و هیچ دروغی نمیتواند به زبان من بیاید. من هیچ کجی و نادرستی ندارم و همه چیز در من با راستگویی همراه است.
بده به دست من اکسیر رنگ را ساقی
که همچو برگ خزان دیده است رخسارم
هوش مصنوعی: میخواهم که ای ساقی، جرعهای رنگین به من بدهی، زیرا صورتم مثل برگهای خزان شده و پژمرده است.
غرض زدوری چون من نگاهبانی چیست
به گرد گلشنت انگار خار دیوارم
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق تو مثل نگهبانی هستم که در اطراف گلستان تو می چرخد، اما به نظر می رسد که فقط به عنوان خاری در دیوار وجود دارم.
چگونه جان برم از جور آسمان صائب
اگر نه لطف ظفرخان شود هوادارم
هوش مصنوعی: چطور میتوانم از ظلم آسمان رهایی یابم اگر لطف و یاری ظفرخان پشتوانهام نباشد؟