گنجور

غزل شمارهٔ ۵۷۱۰

به حرف تلخ ز لبهای یار خرسندم
چو طوطیان نبود چشم بر شکر خندم
مرا مکن ز سر کوی خود به خواری دور
که من به یک نگه دور از تو خرسندم
اگر علاقه به مجنون من ندارد عشق
چرا از چشم غزالان کند نظربندم
چو سرو و بید ز بی حاصلی کفایت من
همین بس است که آسوده دل ز پیوندم
به خون بیگنهان نیست تشنه غمزه تو
چنین که من به وصال تو آرزومندم
رسیده است به جایی جنون من صائب
که هیچ کس ز عزیزان نمیدهد پندم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به حرف تلخ ز لبهای یار خرسندم
چو طوطیان نبود چشم بر شکر خندم
هوش مصنوعی: من از صحبت‌های تلخ و ناگواری که از دهان محبوبم می‌شنوم خوشحالم؛ زیرا مانند طوطی‌ها نیستم که فقط به زیبایی‌ها و شیرینی‌ها توجه کنند و از آن‌ها خوشحال شوند.
مرا مکن ز سر کوی خود به خواری دور
که من به یک نگه دور از تو خرسندم
هوش مصنوعی: مرا از کوی خودت دور نکن و به حالت حقیرانه نینداز، زیرا فقط با یک نگاه از تو، حتی اگر دور باشی، خوشحال می‌شوم.
اگر علاقه به مجنون من ندارد عشق
چرا از چشم غزالان کند نظربندم
هوش مصنوعی: اگر عشق به مجنون من علاقه‌ای ندارد، پس چرا محبتش مرا مانند غزالان گرفتار کرده است؟
چو سرو و بید ز بی حاصلی کفایت من
همین بس است که آسوده دل ز پیوندم
هوش مصنوعی: من به اندازه کافی از بی‌ثمر بودن زندگی‌ام راحت هستم، همانطور که سروها و بیدها به فضای خود ادامه می‌دهند. فقط کافیست که دلآسوده و بی‌نگرانی از پیوندهایم باشم.
به خون بیگنهان نیست تشنه غمزه تو
چنین که من به وصال تو آرزومندم
هوش مصنوعی: غمزه‌ی تو به اندازه‌ای شیرین و جذاب است که هیچ کس در این دنیا، حتی آن‌هایی که بی‌گناه‌اند، به اندازه‌ی من برای رسیدن به تو انتظار و آرزو ندارد.
رسیده است به جایی جنون من صائب
که هیچ کس ز عزیزان نمیدهد پندم
هوش مصنوعی: جنون من به حدی رسیده که هیچ‌یک از عزیزانم حاضر نیستند به من نصیحتی کنند.