گنجور

غزل شمارهٔ ۵۷۰۸

ز ناروایی خود این چنین که خوار شدم
به حیرتم که چسان خرج روزگار شدم
درین قلمرو آفت ز ناتوانیها
به هر کجا که نشستم خط غبار شدم
تو شاد باش که من همچو غنچه تصویر
خجل ز آمدن و رفتن بهار شدم
ز وحشتی که نکردند آهوان از من
به آشنایی لیلی امیدوار شدم
همان چو گرد یتیمی فزود قیمت من
ز بردباری خود گرچه خاکسار شدم
نمانده بود ز دل جز غبار افسوسی
ز خواب بیخبریها چو هوشیار شدم
همان ز سوزن کوته نظر در آزارم
اگرچه همچو مسیحا فلک سوارشدم
چه حاجت است به آغوش همچو موج مرا
چنین که محو در آن بحر بیکنار شدم
به پشت پاست مرا همچو لاله دایم چشم
ز دل سیاهی خود بس که شرمسار شدم
به گنج راه نبردم درین خراب آباد
اگرچه همچو زبان در دهان مار شدم
ز آب من جگر تشنه ای نشد سیراب
مرا ازین چه که چون گوهر آبدار شدم
ز اختیار مزن دم درین جهان صائب
که من ز راه ادب صاحب اختیار شدم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز ناروایی خود این چنین که خوار شدم
به حیرتم که چسان خرج روزگار شدم
هوش مصنوعی: از بی‌عدالتی و رفتار نا‌مناسبی که با من شده، به شدت در حال حیرت و شگفتی‌ام که چطور زندگی‌ام به این شکل درآمد و به این وضعیت افتادم.
درین قلمرو آفت ز ناتوانیها
به هر کجا که نشستم خط غبار شدم
هوش مصنوعی: در این منطقه، به خاطر ناتوانی‌ها، هر کجا که نشستم، مثل یک علامت و نشانه‌ی fading و محو شدم.
تو شاد باش که من همچو غنچه تصویر
خجل ز آمدن و رفتن بهار شدم
هوش مصنوعی: تو خوشحال باش، چون من مانند غنچه‌ای هستم که از آمدن و رفتن بهار شرمنده و خجالت‌زده شده‌ام.
ز وحشتی که نکردند آهوان از من
به آشنایی لیلی امیدوار شدم
هوش مصنوعی: از ترس و وحشتی که آهوان از من داشتند، به خاطر آشنایی با لیلی امیدوار شدم.
همان چو گرد یتیمی فزود قیمت من
ز بردباری خود گرچه خاکسار شدم
هوش مصنوعی: هر چه بیشتر به دور و بر خود توجه کنم و صبر و تحمل به خرج دهم، ارزشم به دلایلی افزایش می‌یابد، حتی اگر خود را کوچک و حقیر احساس کنم.
نمانده بود ز دل جز غبار افسوسی
ز خواب بیخبریها چو هوشیار شدم
هوش مصنوعی: وقتی بیدار شدم و به حقیقت زندگی پی بردم، تنها حسرت و غم و اندوه در دلم باقی مانده بود و دیگر چیزی از خواب غفلت و بی خبری در من نمانده بود.
همان ز سوزن کوته نظر در آزارم
اگرچه همچو مسیحا فلک سوارشدم
هوش مصنوعی: متن به بیان این موضوع می‌پردازد که گاهی اوقات کم‌عمق بودن نگاه برخی افراد می‌تواند برای ما آزاردهنده باشد، حتی اگر در زندگی به موفقیت‌های بزرگ یا مقام‌های عالی دست پیدا کرده باشیم. این احساس درد ناشی از قضاوت‌های نادرست دیگران، با وجود امکانات و دستاوردهای زیاد، همچنان وجود دارد.
چه حاجت است به آغوش همچو موج مرا
چنین که محو در آن بحر بیکنار شدم
هوش مصنوعی: نیازی به آغوشی مانند موج نیست؛ زیرا من به قدری در این دریا بی‌کران غرق شده‌ام که دیگر چیزی جز آن را نمی‌طلبم.
به پشت پاست مرا همچو لاله دایم چشم
ز دل سیاهی خود بس که شرمسار شدم
هوش مصنوعی: من همیشه به خاطر دل سیاه و گناهانم شرمنده‌ام، مثل لاله‌ای که به زمین افتاده و به خاطر حال خودش غمگین است.
به گنج راه نبردم درین خراب آباد
اگرچه همچو زبان در دهان مار شدم
هوش مصنوعی: در این وادی ویران نتوانستم به گنج و ثروت دست پیدا کنم، هرچند که مانند زبان در دهان مار در معرض خطر و چالش قرار گرفتم.
ز آب من جگر تشنه ای نشد سیراب
مرا ازین چه که چون گوهر آبدار شدم
هوش مصنوعی: از آب من هیچ‌کس سیراب نشد، اما من از این موضوع ناراحت نیستم، زیرا اکنون مانند گوهری درخشان و مملو از زیبایی شده‌ام.
ز اختیار مزن دم درین جهان صائب
که من ز راه ادب صاحب اختیار شدم
هوش مصنوعی: در این جهان، خود را تحت فشار قرار نده و تلاشی نکن که از اصول و آداب خود فاصله بگیری، زیرا من با رعایت ادب و اصول، به خودمختاری دست یافتم.