گنجور

غزل شمارهٔ ۵۷۰۲

ز بیغمی نه ز مطرب ترانه می طلبم
برای گریه چو طفلان بهانه می طلبم
شده است سنگ نشان دل ز بی پر و بالی
ز آه سوختگان تازیانه می طلبم
سیاه کاسه فتاده است چشمه حیوان
ز عشق زندگی جاودانه می طلبم
نظر به عالم غیب است گوشه گیران را
ز خال کنج لب یار دانه می طلبم
ربوده است ز من شوق خاکبوس قرار
اگر چو موج ز دریا کرانه می طلبم
ز ریگ روغن بادام چشم می دارم
مروت از دل اهل زمانه می طلبم
دهان تیشه فرهاد شد به خون شیرین
هنوز مزد ازین کارخانه می طلبم
گهر به گرد یتیمی نمی رسد اینجا
من از محیط محبت کرانه می طلبم
کجاست پله آزادی و گرفتاری
حضور کنج قفس ز آشیانه می طلبم
نمی رسد به هدف تیر کج به هیچ نشان
همان ز ساده دلی من نشانه می طلبم
نصیب خانه خرابان نمی شود صائب
گشایشی که من از کنج خانه می طلبم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز بیغمی نه ز مطرب ترانه می طلبم
برای گریه چو طفلان بهانه می طلبم
هوش مصنوعی: از روی بی‌حوصلگی، نه به دلیل شوق به موسیقی، درخواست می‌کنم که برای گریه کردن، بهانه‌ای بیاورم؛ همان‌طور که بچه‌ها برای گریه کردن بهانه‌ می‌تراشند.
شده است سنگ نشان دل ز بی پر و بالی
ز آه سوختگان تازیانه می طلبم
هوش مصنوعی: دل من به خاطر بی‌خود بودن و بی‌پناهی به سنگی تبدیل شده و از شدت درد و سوزش، خواهان تنبیه و تازیانه‌ام.
سیاه کاسه فتاده است چشمه حیوان
ز عشق زندگی جاودانه می طلبم
هوش مصنوعی: چشمهٔ حیات و جاذبهٔ زندگی به خاطر عشق به جاودانگی در کنارهٔ زندگی به حالت سکون و تیرگی درآمده است.
نظر به عالم غیب است گوشه گیران را
ز خال کنج لب یار دانه می طلبم
هوش مصنوعی: گوشه‌نشینان به دنیای نامرئی و رازآلود توجه دارند، من از زیبایی لب محبوبم دانه‌هایی برای دل‌تنگی‌ام می‌خواهم.
ربوده است ز من شوق خاکبوس قرار
اگر چو موج ز دریا کرانه می طلبم
هوش مصنوعی: شوق و اشتیاقی که به خاکساری و احترام دارم، آرامش را از من گرفته و اگر موجی از دریا درخواست کند تا به ساحل بروم، این خواسته را دنبال می‌کنم.
ز ریگ روغن بادام چشم می دارم
مروت از دل اهل زمانه می طلبم
هوش مصنوعی: از دانه‌های روغن بادام برای چشمانم استفاده می‌کنم و از دل مردم زمانه خواسته‌ها و منش نیکو را درخواست می‌کنم.
دهان تیشه فرهاد شد به خون شیرین
هنوز مزد ازین کارخانه می طلبم
هوش مصنوعی: فرهاد که به خاطر عشق به شیرین جانش را به خطر انداخت و با چشیدن درد و رنج، به خاطر عشقش تیشه به کوه زد، اکنون همچنان در جستجوی پاداش و نتیجه‌ای از این تلاش‌ها و فداکاری‌هاست. او هنوز پس از همه سختی‌ها و فداکاری‌هایی که انجام داده، توقع دارد که به طور عادلانه از زحماتش بهره‌برداری شود.
گهر به گرد یتیمی نمی رسد اینجا
من از محیط محبت کرانه می طلبم
هوش مصنوعی: به خاطر این که در اینجا در شرایط نامساعد و یتیمی قرار دارم، نمی‌توانم به ارزش‌های گرانبهایی مانند محبت و دوستی دست یابم. به همین خاطر، از جهانی که محبت و دوستی را به من می‌دهد، خواهان و آرزومندم.
کجاست پله آزادی و گرفتاری
حضور کنج قفس ز آشیانه می طلبم
هوش مصنوعی: از کجا می‌توانم پله‌ای برای رسیدن به آزادی پیدا کنم؟ در حالی که در گوشه قفس گرفتار شده‌ام و به شدت به آشیانه‌ام نیاز دارم.
نمی رسد به هدف تیر کج به هیچ نشان
همان ز ساده دلی من نشانه می طلبم
هوش مصنوعی: تیر کج هرگز به هدف نمی‌رسد و من به خاطر سادگی‌ام همچنان به دنبال نشانه‌هایی هستم.
نصیب خانه خرابان نمی شود صائب
گشایشی که من از کنج خانه می طلبم
هوش مصنوعی: رفتن به جایی بهتر و به دست آوردن فرصت‌های تازه، تنها در دست کسانی است که منزلت و ثروت دارند. من اما، از گوشه‌ای که در آن گیر کردم، خواهان دگرگونی و پیشرفتم.