گنجور

غزل شمارهٔ ۵۶۹۵

به حرف و صوت ز بوس و کنار ساخته ام
به بوی گل چو نسیم از بهار ساخته ام
توقع خوشی دیگر از جهانم نیست
به وقت خوش من ازین روزگار ساخته ام
نیم چو شبنم گستاخ بار خاطر گل
به خار خاری از آن گلعذار ساخته ام
به پای خم نبرم دردسر چون بی ظرفان
ز خون دل به می بی خمار ساخته ام
به آبروی خود از عقد گوهرم قانع
ز بحر من به همین چشمه سار ساخته ام
نظر سیاه نسازم به مرهم دگران
چو لاله با جگر داغدار ساخته ام
به من دورویی مردم چه می تواند کرد
که با دو رنگی لیل و نهار ساخته ام
چو کودکان به تماشا زعبرتم قانع
به رشته از گهر شاهوار ساخته ام
به من ز طالع ناساز غم نمی سازد
وگرنه من به غم از غمگسار ساخته ام
مگر شود دل روشن ز جسم تیره خلاص
چو شمع با مژه اشکبار ساخته ام
به راه سیل درین خاکدان ز همواری
بنای هستی خود پایدار ساخته ام
به خون ز نعمت الوان عالمم قانع
چو نافه با نفس مشکبار ساخته ام
شود خموش ز تردامنان ستاره من
از آن به سوختگان چون شرار ساخته ام
به پای گهر من چرا ننازد بحر
که قطره را گهر شاهوار ساخته ام
تهی زسنگ ملامت نمی کنم پهلو
چو کبک مست به این کوهسار ساخته ام
ز ممسکی فلک از من دریغ داشته است
به زخم خار اگر از خارزار ساخته ام
از آن به روی زمین بار نیست سایه من
که من به دست تهی چون چنار ساخته ام
ز بوسه صلح به پیغام کرده ام صائب
به حرف از آن لب شکر نثار ساخته ام

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به حرف و صوت ز بوس و کنار ساخته ام
به بوی گل چو نسیم از بهار ساخته ام
هوش مصنوعی: من با کلمات و صداها، از عشق و نزدیکی به دیگران سخن گفته‌ام و همچون نسیمی که در بهار به عطر گل‌ها معطر است، احساساتم را ابراز کرده‌ام.
توقع خوشی دیگر از جهانم نیست
به وقت خوش من ازین روزگار ساخته ام
هوش مصنوعی: دیگر از جهان امیدی به خوشی ندارم و در زمان‌های خوب، آنچه که از این روزگار ساخته‌ام، کافی است.
نیم چو شبنم گستاخ بار خاطر گل
به خار خاری از آن گلعذار ساخته ام
هوش مصنوعی: نیم مانند شبنم بی‌پروا، احساسات و دل‌نگرانی‌های خود را به گل منتقل کرده‌ام و از آن گل، خار و زخم‌هایی را ساخته‌ام.
به پای خم نبرم دردسر چون بی ظرفان
ز خون دل به می بی خمار ساخته ام
هوش مصنوعی: من برای درک درد و رنج خود از دیگران، به جای گناه و بی‌تحملی، از لذت شراب استفاده می‌کنم و آن را به می که سرخوشم می‌کند تبدیل کرده‌ام.
به آبروی خود از عقد گوهرم قانع
ز بحر من به همین چشمه سار ساخته ام
هوش مصنوعی: من به ارزشی که دارم، از جواهرات بی‌نظیر بی‌نیازم، چون از دریا به همین چشمه کوچک توانسته‌ام چیزی بسازم.
نظر سیاه نسازم به مرهم دگران
چو لاله با جگر داغدار ساخته ام
هوش مصنوعی: به دیگران محبت و کمک نمی‌کنم و عشقم را به کسی که به من آسیب زده است تقدیم نمی‌کنم. من مانند لاله‌ای هستم که با دل درد و سوختگی‌اش زندگی می‌کند.
به من دورویی مردم چه می تواند کرد
که با دو رنگی لیل و نهار ساخته ام
هوش مصنوعی: به من چه ارتباطی دارد که مردم دو رو هستند، من خودم زندگی‌ام را با ناز و رنگ‌های مختلف شب و روز ساخته‌ام.
چو کودکان به تماشا زعبرتم قانع
به رشته از گهر شاهوار ساخته ام
هوش مصنوعی: مثل کودکان با شگفتی به تماشا ایستاده‌ام و از زینت‌هایی که به مرواریدهای گرانبها شبیه است، به طور ساده و دلنشین ساخته‌ام.
به من ز طالع ناساز غم نمی سازد
وگرنه من به غم از غمگسار ساخته ام
هوش مصنوعی: غم و اندوه بر من تأثیری ندارد، چون من خودم توانایی ساختن شادمانی از دل غم‌ها را دارم.
مگر شود دل روشن ز جسم تیره خلاص
چو شمع با مژه اشکبار ساخته ام
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که دل روشن من از این جسم تاریک رهایی یابد؟ من همچون شمعی هستم که با مژه‌های اشک‌بار ساخته شده‌ام.
به راه سیل درین خاکدان ز همواری
بنای هستی خود پایدار ساخته ام
هوش مصنوعی: در این زمین که زندگی‌ام را در آن ساخته‌ام، با وجود تمامی ناهمواری‌ها و مشکلات، توانسته‌ام پایه‌های وجودم را محکم برقرار کنم.
به خون ز نعمت الوان عالمم قانع
چو نافه با نفس مشکبار ساخته ام
هوش مصنوعی: من به نعمت‌های گوناگون دنیا راضی‌ام، مثل نافه‌ای که با بوی خوشش ساخته شده است.
شود خموش ز تردامنان ستاره من
از آن به سوختگان چون شرار ساخته ام
هوش مصنوعی: خاموشی و سکوت بر کسانی که دچار شک و تردید هستند غالب می‌شود، و من که شبیه به شعله‌ام، از سوی سوختگان و دلتنگان دیده می‌شوم.
به پای گهر من چرا ننازد بحر
که قطره را گهر شاهوار ساخته ام
هوش مصنوعی: چرا دریا به زیبایی دُر من حسد می‌برد؟ زیرا من قطره‌ای را مانند جواهر ارزشمند ساخته‌ام.
تهی زسنگ ملامت نمی کنم پهلو
چو کبک مست به این کوهسار ساخته ام
هوش مصنوعی: من در کناری از سنگ ملامت، که مانند کبک مست به این کوهسار قدم می‌زنم، خود را مورد قضاوت قرار نمی‌دهم.
ز ممسکی فلک از من دریغ داشته است
به زخم خار اگر از خارزار ساخته ام
هوش مصنوعی: به دلیل وضعیت سختی که دارم، ظاهراً دنیا به من چیزی نداده است. اما با وجود این مشکلات، توانسته‌ام از دردها و چالش‌ها، چیزهای ارزشمندی بسازم.
از آن به روی زمین بار نیست سایه من
که من به دست تهی چون چنار ساخته ام
هوش مصنوعی: سایه من بر زمین از بار سنگینی خالی است، زیرا من با دستانی خالی مثل درخت چنار درست شده‌ام.
ز بوسه صلح به پیغام کرده ام صائب
به حرف از آن لب شکر نثار ساخته ام
هوش مصنوعی: به خاطر بوسه‌ای که نماد صلح است، با پیام آشتی به دیگران برخورد کرده‌ام و از آن لب‌های شیرین، سخنانی گرانبها به دیگران ارزانی داشته‌ام.