غزل شمارهٔ ۵۶۶۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
صحبتِ گرم من و آن بت سرمست به هم
خوش بهشتیست اگر زود دهد دست به هم
استخوانهای زهمریخته را در ته خاک
یاد آن رستۀ دندان شد و پیوست به هم
سایۀ زلف تو افتاده به بحرِ مژهام
ماهیان تحفه فرستند کنون شَست به هم
یک تن از فتنۀ چشمت نرهیدهست و هنوز
تا چه تقدیر کنند این دو سیهمست به هم
با فلک دست و بغل میروم ای خواجه بیا
که تماشاست تلاش دو زبردست به هم
بر همین زبدهربایان سخنان هست ولی
چون سگان بر سر لقمه نتوان جَست به هم
دست بردم به دل خسته که تیرش بکشم
تیر دیگر زد و خوش دوخت دل و دست به هم
مژدۀ آمدنش قاصد اگر داد چه سود
بهر تسکین دل من سخنی بست به هم
بوی عشق از نفس گرم مسیحا بشنو کاین طلسمیست که از خون جگر بست به هم.
#مسیح_کاشانی
📚 شرح احوال، بررسی آثار و گزیده اشعار مسیح کاشانی
بهکوشش: امیرعلی آذرطلعت
ناشر: سروش ۱۳۷۸
غزل ۱۰۹
داده چشمان تو در کشتن ما دست به هم
فتنه برخاست چو بنشست دو بدمست به هم
هر یک ابروی تو کافیست پیِ کشتن من
چه کنم با دو کماندار که پیوست به هم
شیخِ پیمانهشکن توبه بهما تلقین کرد
آه از این توبه و پیمانه که بشکست به هم
دو بناگوش تو شد سبز و مرا روز سیاه
تیره آنروز که این هر دو دهد دست به هم
عقلم از کار جهان رو به پریشانی داشت
زلف او باز شد و کار مرا بست به هم
مرغ دل زیرک و آزادی از این دام محال
که خم گیسوی او بافته چون شست به هم
هر دوضد را بهفسون رام توان کرد وصال
غیر آسودگی و عشق که ننشست به هم.
#وصال_شیرازی
📚 کلیات دیوان وصال شیرازی
بهسعی و اهتمام: محمد عباسی
ناشر: کتابفروشی فخر رازی ۱۳۶۱
ص ۸۴۴
⬅️ بیت زیبای:
دست بردم که کشم تیر غمش را از دل
تیر دیگر زد و بردوخت دل و دست به هم
جزو ابیات غزل وصال نیست و یحتمل با تحریف بیت حکیم رکنا به غزل وصال الحاق شده؛
دست بردم به دل خسته که تیرش بکشم
تیر دیگر زد و خوش دوخت دل و دست به هم.