گنجور

غزل شمارهٔ ۵۶۵۵

با دل تشنه و سوز جگر خود چه کنم؟
در صدف آب نسازم گهر خود چه کنم؟
مرهم امروز تویی داغ جگرریشان را
ننمایم به تو داغ جگر خود چه کنم؟
صندل امروز تویی دردسر عالم را
پیش عیسی نبرم دردسر خود، چه کنم؟
من که از دوری منزل نفسم سوخته است
با درازی شب بی سحر خود چه کنم؟
چون خریدار گلوسوز درین عالم نیست
ندهم طرح به موران شکر خود چه کنم؟
خانه تنگ جهان جای پرافشانی نیست
گر بر آتش ننهم بال و پر خود چه کنم؟
نیست از سوخته جانان اثری چون پیدا
در دل سنگ ندزدم شرر خود چه کنم؟
(من که سر رشته تدبیر ز دستم رفته است
نکنم خاک زمین را به سر خود، چه کنم؟)
هیچ کس را خبری نیست چو از خود صائب
من عاجز ز که پرسم خبر خود، چه کنم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

با دل تشنه و سوز جگر خود چه کنم؟
در صدف آب نسازم گهر خود چه کنم؟
هوش مصنوعی: با دل سوزان و تشنه‌ای که دارم، چه کار می‌توانم بکنم؟ اگر نتوانم در دریاچه‌ای آب بیاورم، پس چطور می‌توانم گوهری از درد و عشق خود به دست آورم؟
مرهم امروز تویی داغ جگرریشان را
ننمایم به تو داغ جگر خود چه کنم؟
هوش مصنوعی: امروز تو تنها کسی هستی که می‌توانم به تو راحتی دل بسپارم و از درد و رنج دیگران صحبت کنم، اما در مورد درد خودم چگونه می‌توانم به تو بگویم؟
صندل امروز تویی دردسر عالم را
پیش عیسی نبرم دردسر خود، چه کنم؟
هوش مصنوعی: امروز تو برای من مثل صندل شده‌ای، نمی‌خواهم مشکلات دنیا را به عیسی ببرم و خودم هم با دردسرهایی مواجه هستم، پس چه کار باید بکنم؟
من که از دوری منزل نفسم سوخته است
با درازی شب بی سحر خود چه کنم؟
هوش مصنوعی: من که به خاطر دوری از خانه، دلم بسیار غمگین و داغ دیده است، در این شب طولانی و بی‌پایان چه کار باید بکنم؟
چون خریدار گلوسوز درین عالم نیست
ندهم طرح به موران شکر خود چه کنم؟
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ‌کس را نمی‌بینم که ارزش و زیبایی من را بشناسد، بنابراین نباید هنر و شگفتی خود را به افرادی که نمی‌فهمند عرضه کنم.
خانه تنگ جهان جای پرافشانی نیست
گر بر آتش ننهم بال و پر خود چه کنم؟
هوش مصنوعی: دنیا مکانی نیست که بتوان در آن به راحتی و به طور کامل خود را نشان داد و اگر بخواهم پرواز کنم و آزادانه زندگی کنم، باید خود را به آتش بسپارم و این کار را انجام دهم.
نیست از سوخته جانان اثری چون پیدا
در دل سنگ ندزدم شرر خود چه کنم؟
هوش مصنوعی: هیچ نشانی از عشق سوزان او در دل سنگ پیدا نیست؛ من چه کاری از دستم برمی‌آید وقتی که جرقه عشق خود را از دل آن سنگ بیرون نیاوردم؟
(من که سر رشته تدبیر ز دستم رفته است
نکنم خاک زمین را به سر خود، چه کنم؟)
هوش مصنوعی: من که دیگر قادر به کنترل امور نیستم، نمی‌خواهم مشکلات و سختی‌های زندگی را بر روی خودم بیاورم. حالا باید چه کار کنم؟
هیچ کس را خبری نیست چو از خود صائب
من عاجز ز که پرسم خبر خود، چه کنم
هوش مصنوعی: هیچ کسی از حال من خبر ندارد، و من از افسردگی‌ام نمی‌دانم باید از چه کسی بپرسم که خودم چه حالتی دارم و چه کنم.