گنجور

غزل شمارهٔ ۵۶۵۱

چه بود هستی فانی که نثار تو کنم؟
این زر قلب چه باشد که به کار تو کنم؟
جان باقی به من از بوسه کرامت فرمای
تا به شکرانه همان لحظه نثار تو کنم
همه شب هاله صفت گرد دلم می گردد
که ز آغوش خود ای ماه حصار تو کنم
چون سر زلف امید من ناکام این است
که شبی روز در آغوش و کنار تو کنم
دام من نیست به آهوی تو لایق، بگذار
تا به دام سر زلف تو شکار تو کنم
زلف شد چشم سراپا و ترا سیر ندید
من به یک دیده چسان سیر عذار تو کنم؟
آنقدر باش که خالی کنم از گریه دلی
نیست چون گوهر دیگر که نثار تو کنم
من و بی روی تو نظاره یوسف، هیهات
چون به این جام تهی دفع خمار تو کنم ؟
حاش لله که به رخسار بهشت اندازم
دیده ای را که منقش به نگار تو کنم
همچنان بر کف پای تو دلم می لرزد
اگر از پرده دل راهگذار تو کنم
کم نشد درد تو صائب به مداوای صبح
من چه تدبیر دل خسته زار تو کنم؟

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه بود هستی فانی که نثار تو کنم؟
این زر قلب چه باشد که به کار تو کنم؟
هوش مصنوعی: هستی من چه ارزشی دارد که برای تو نثار کنم؟ این دلی که دارم، چه ارزشی می‌تواند داشته باشد که به تو هدیه دهم؟
جان باقی به من از بوسه کرامت فرمای
تا به شکرانه همان لحظه نثار تو کنم
هوش مصنوعی: اگر با مهربانی من را ببوسی و جانم را تازه کنی، من هم به پاس آن لحظه، عشق و محبت خود را نثار تو خواهم کرد.
همه شب هاله صفت گرد دلم می گردد
که ز آغوش خود ای ماه حصار تو کنم
هوش مصنوعی: هر شب، مانند هاله‌ای به دور قلبم می‌چرخد و من آرزو دارم که تو را در آغوش بگیرم و از خودم دور نکنم.
چون سر زلف امید من ناکام این است
که شبی روز در آغوش و کنار تو کنم
هوش مصنوعی: امید من ناکام است، زیرا آرزو دارم شبی را در آغوش و کنار تو سپری کنم.
دام من نیست به آهوی تو لایق، بگذار
تا به دام سر زلف تو شکار تو کنم
هوش مصنوعی: من برای گرفتن تو به دام نخواهم افتاد، اجازه بده تا با زیبایی‌های خودت تو را به دام بیندازم.
زلف شد چشم سراپا و ترا سیر ندید
من به یک دیده چسان سیر عذار تو کنم؟
هوش مصنوعی: زلف تو چشمان زیبای مرا مسحور کرده و من حتی با یک نگاه هم نمی‌توانم تمام زیبایی‌های چهره‌ات را ببینم.
آنقدر باش که خالی کنم از گریه دلی
نیست چون گوهر دیگر که نثار تو کنم
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای با ارزش و با اهمیت باش که بتوانم دلم را از اندوه پر کنم و چقدر خالی و بی‌ارزش است دلی که دیگر هیچ چیز با ارزش‌تری برای تقدیم به تو ندارد.
من و بی روی تو نظاره یوسف، هیهات
چون به این جام تهی دفع خمار تو کنم ؟
هوش مصنوعی: من و تماشای یوسف بدون چهره‌ی تو، چه غم انگیز است! چگونه می‌توانم این جام خالی را پر کنم و بی‌تو دردسر بی‌خود بودن را برطرف سازم؟
حاش لله که به رخسار بهشت اندازم
دیده ای را که منقش به نگار تو کنم
هوش مصنوعی: من هرگز چشمم را بر چهره بهشت نمی‌دوزم، زیرا خدا نکند که آن را به چهره تو که زیباست، ترجیح دهم.
همچنان بر کف پای تو دلم می لرزد
اگر از پرده دل راهگذار تو کنم
هوش مصنوعی: دل من همچنان به خاطر تو می‌لرزد و اگر بخواهم احساساتم را بروز دهم و از راز دلم عبور کنم، نمی‌توانم.
کم نشد درد تو صائب به مداوای صبح
من چه تدبیر دل خسته زار تو کنم؟
هوش مصنوعی: درد تو، صائب، با درمان صبح من کاهش نیافته است. چگونه می‌توانم برای دل خسته و نزار تو چاره‌ای بیندیشم؟

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۱۷ به خوانش پری ساتکنی عندلیب

حاشیه ها

1392/02/09 11:05
م.ع

در بیت سوم، مصرع اول کلمه "هاله" به اشتباه "هلاه" نوشته شده است.
همه شب هاله صفت گرد دلم می‌گردد
که ز آغوش خود ای ماه، حصار تو کنم