گنجور

غزل شمارهٔ ۵۶۵۰

گوشه ای کو که دل از فکر سفر جمع کنم؟
پا به دامان صدف همچو گهر جمع کنم
تخم خود چند درین خاک سیه چون انجم
شب پریشان کنم و وقت سحر جمع کنم؟
از پریشانی خاطر دو نفس را چون صبح
نیست ممکن که من خسته جگر جمع کنم
رخنه در کار ز تسبیح فزون است مرا
چون دل خویش ز صد رهگذار جمع کنم؟
از گهر سینه چاکی به صدف بیش نماند
به چه امید درین بحر گهر جمع کنم؟
حیف و صد حیف که چون فضل خزان مهلت عمر
آنقدر نیست که من برگ سفر جمع کنم
نه چنان دل ز فراق تو پریشان شده است
که به شیرازه آن موی کمر جمع کنم
هر سر موی ترا چشم نگاهی است ز من
به تماشای تو چون نور نظر جمع کنم؟
چند چون آبله صرف قدم خار شود؟
آبرویی که به صد خون جگر جمع کنم
من که در بیضه به گرد سر گل می گشتم
در گلستان چه خیال است که پر جمع کنم؟
سرو از بی ثمری خلعت آزادی یافت
چه فتاده است من خام، ثمر جمع کنم؟
پرده خواب شود دیده کوته بین را
از گرانجانی اگر برگ سفر جمع کنم
چشم امید از آن بسته ام از هر دو جهان
که به نظاره روی تو نظر جمع کنم
من نه آنم که به شیرازه محشر صائب
جسم ویران شده را بار دگر جمع کنم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گوشه ای کو که دل از فکر سفر جمع کنم؟
پا به دامان صدف همچو گهر جمع کنم
هوش مصنوعی: آیا جایی وجود دارد که بتوانم دل را از اندیشه سفر دور کنم؟ می‌خواهم همچون مروارید، در آغوش صدف جمع شوم و آرامش یابم.
تخم خود چند درین خاک سیه چون انجم
شب پریشان کنم و وقت سحر جمع کنم؟
هوش مصنوعی: در این دنیا که همچون خاک سیاه است، چرا نباید بذر افشانده و در زمان مناسب، به ثمر برسانم؟
از پریشانی خاطر دو نفس را چون صبح
نیست ممکن که من خسته جگر جمع کنم
هوش مصنوعی: از آنجا که دل من پریشان و نگران است، مانند صبح که نمی‌توانی دو نفس را جمع کنی، برای من هم ناممکن است که این دل خسته و غم‌زده را به آرامش برسانم.
رخنه در کار ز تسبیح فزون است مرا
چون دل خویش ز صد رهگذار جمع کنم؟
هوش مصنوعی: در دل من خلل و مشکلاتی وجود دارد و نمی‌توانم به راحتی به ذکر و یاد خدا مشغول شوم. همچنین نمی‌توانم مانند دل خود که از هزاران مسیر پراکنده شده، آن را به یکبارگی و با تمرکز جمع کنم.
از گهر سینه چاکی به صدف بیش نماند
به چه امید درین بحر گهر جمع کنم؟
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه دل شکسته‌ام مثل صدفی خالی از گوهر است، دیگر به چه دلیلی باید در این دریا به دنبال جمع کردن جواهرات بگردم؟
حیف و صد حیف که چون فضل خزان مهلت عمر
آنقدر نیست که من برگ سفر جمع کنم
هوش مصنوعی: آه و افسوس! چقدر غم‌انگیز است که مانند برکات خزان، زمان برای من کم است و فرصت ندارم تا تمام بار سفر را جمع کنم.
نه چنان دل ز فراق تو پریشان شده است
که به شیرازه آن موی کمر جمع کنم
هوش مصنوعی: دل من از دوری تو آنقدر آشفته شده که نمی‌توانم حتی موهای کمرم را مرتب کنم.
هر سر موی ترا چشم نگاهی است ز من
به تماشای تو چون نور نظر جمع کنم؟
هوش مصنوعی: هر یک از موهای تو برای من چشمی است که به تماشای تو خیره شده است. چطور می‌توانم تمام نگاه‌هایم را بر روی تو جمع کنم؟
چند چون آبله صرف قدم خار شود؟
آبرویی که به صد خون جگر جمع کنم
هوش مصنوعی: چند بار باید نگران درد و رنج باشم؟ آیا ارزش دارد که آبرویم را با زحمات و خون دل به دست آورم و به راحتی از دستش بدهم؟
من که در بیضه به گرد سر گل می گشتم
در گلستان چه خیال است که پر جمع کنم؟
هوش مصنوعی: من که در پی گشت و گذار در طبیعت و زیبایی‌های آن بودم، حالا چه تصوری دارم که بخواهم در جمعی قرار بگیرم یا به چیزی دیگری فکر کنم؟
سرو از بی ثمری خلعت آزادی یافت
چه فتاده است من خام، ثمر جمع کنم؟
هوش مصنوعی: سرو به دلیل بی‌ثمر بودن، لباس آزادی را به تن کرد. من که هنوز نادانم، چه فایده‌ای برایم دارد که ثمر جمع کنم؟
پرده خواب شود دیده کوته بین را
از گرانجانی اگر برگ سفر جمع کنم
هوش مصنوعی: چشم‌های ضعیف و کوتاه‌ بین نمی‌توانند به درستی واقعیت را ببینند، پس اگر بخواهم از چیزهای سنگین و دشوار فاصله بگیرم، باید سفر رهایی را شروع کنم.
چشم امید از آن بسته ام از هر دو جهان
که به نظاره روی تو نظر جمع کنم
هوش مصنوعی: من هر گونه امید و آرزو را از دو جهان بریده‌ام و تنها به خاطر دیدن روی تو، تمام تمرکزم را جمع کرده‌ام.
من نه آنم که به شیرازه محشر صائب
جسم ویران شده را بار دگر جمع کنم
هوش مصنوعی: من آن کسی نیستم که بخواهم در روز قیامت، جسم خراب شده را دوباره به هم بچسبانم و درست کنم.