گنجور

غزل شمارهٔ ۵۶۴۰

تاخت از سینه به مژگان دل بازیگوشم
گشت بال و پر طوفان دل بازیگوشم
من که در صومعه سر حلقه پیران بودم
کرد بازیچه طفلان دل بازیگوشم
من کجا، خنده زدن چون گل بیدرد کجا؟
کرد چون غنچه پریشان دل بازیگوشم
گرچه در کنج قفس بال و پرم غنچه شده است
می کند سیر گلستان دل بازیگوشم
بیقرارست چو مو بر سر آتش، تا شد
زلف را سلسله جنبان دل بازیگوشم
همه شب در تن مجروح ز بی آرامی
می کند سیر چو پیکان دل بازیگوشم
هست چون برق نمایان ز رگ ابر بهار
از سر زلف پریشان دل بازیگوشم
نیست از ترکش پر تیر خطر پیکان را
می زند بر صف مژگان دل بازیگوشم
بس که زد قطره به هر کوچه بآورد آخر
گرد از عالم امکان دل بازیگوشم
همچو طوطی که ز آیینه به گفتار آید
شد از آن چهره سخندان دل بازیگوشم
نیست ممکن که به فکر من بیدل افتد
صائب از حلقه طفلان دل بازیگوشم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تاخت از سینه به مژگان دل بازیگوشم
گشت بال و پر طوفان دل بازیگوشم
هوش مصنوعی: از چشمانم همچون پرواز یک طوفان، احساسات و هیجانات درونم به بیرون سرازیر شد و دل بی‌تابم را به بازی گرفت.
من که در صومعه سر حلقه پیران بودم
کرد بازیچه طفلان دل بازیگوشم
هوش مصنوعی: من که در بین جمع سالخوردگان و عابدان به عنوان کسی با تجربه و مهم قرار داشتم، حالا مانند یک کودک بازیگوش و بی‌خیال، بازیچه و سرگرمی دیگران شده‌ام.
من کجا، خنده زدن چون گل بیدرد کجا؟
کرد چون غنچه پریشان دل بازیگوشم
هوش مصنوعی: من کجا می‌توانم با آرامش و شادی مانند گلی بی‌درد بخندم؟ حالا که دل من مانند غنچه‌ای پریشان و بازیگوش است.
گرچه در کنج قفس بال و پرم غنچه شده است
می کند سیر گلستان دل بازیگوشم
هوش مصنوعی: هرچند که در confined و محدودیت هستم و نمی‌توانم پرواز کنم، اما قلب سرزنده و شاداب من همچنان به خیال گلستان می‌پردازد و در آرزوی زیبایی‌هاست.
بیقرارست چو مو بر سر آتش، تا شد
زلف را سلسله جنبان دل بازیگوشم
هوش مصنوعی: بی‌تاب و ناآرام است، مانند مویی که بر روی آتش قرار گرفته است. دل سرشار از بازیگوشی من باعث شده تا زلف (موها) به رقص درآید.
همه شب در تن مجروح ز بی آرامی
می کند سیر چو پیکان دل بازیگوشم
هوش مصنوعی: تمام شب در بدن زخم‌دارم به خاطر نداشتن آرامش مانند پیکانی در حال حرکت و بازیگوشی می‌کنم.
هست چون برق نمایان ز رگ ابر بهار
از سر زلف پریشان دل بازیگوشم
هوش مصنوعی: در بهار، وقتی که ابرها در آسمانند و برق می‌زند، حالتی شاداب و دلنشین به وجود می‌آید که به خاطر احساسات عاشقانه و دل بازیگوش من، شبیه به آن می‌شود. تارهای پریشان مویم نیز نمادی از این شور و شوق است.
نیست از ترکش پر تیر خطر پیکان را
می زند بر صف مژگان دل بازیگوشم
هوش مصنوعی: از تیرهای کینه و دشمنی ترسی ندارم، چون پیکان عشق و زیبایی چشمان دل‌نوازم به سمت دل بازیگوشم می‌زند.
بس که زد قطره به هر کوچه بآورد آخر
گرد از عالم امکان دل بازیگوشم
هوش مصنوعی: به دلیل بارش زیاد باران در هر کوچه، سرانجام تمام این قطرات به زمین می‌افتند و این باعث شده که دلم، که شیطنت و شوق دارد، به دنیای ممکنات بازگردد.
همچو طوطی که ز آیینه به گفتار آید
شد از آن چهره سخندان دل بازیگوشم
هوش مصنوعی: مانند طوطی که از مقابل آینه صحبت می‌کند، من نیز به خاطر آن چهره زیبا و دل‌انگیز، به گفت‌وگو و بازیگوشی روی آورده‌ام.
نیست ممکن که به فکر من بیدل افتد
صائب از حلقه طفلان دل بازیگوشم
هوش مصنوعی: فکر نمی‌کنم که صائب، با دقت به افکار من، به‌طور تصادفی به یاد دل‌باختگان کودکانه من بیفتد.