غزل شمارهٔ ۵۶۳۶
جذبه ای کو که ز خود دست فشان برخیزم؟
از جهان بی دل و چشم نگران برخیزم
گرد من برتو گران است، بیفشان دستی
که ز دامان تو ای سرو روان برخیزم
مغز را پوست حجاب است ز آمیزش قند
کی بود که ز سر هر دو جهان برخیزم؟
پیش از آن دم که شوم خاک، ز خاکم بردار
تا به نقد از سر این خرده جان برخیزم
به شتابی که سپند از سر آتش خیزد
به هوای تو من از خویش چنان برخیزم
به سبکدستی سیلاب فنا ممکن نیست
کز سر راه تو چون سنگ نشان برخیزم
چند در سود و زیان عمر سر آید، کو عشق
تا ازین عالم پر سود و زیان برخیزم
سرو آزاده من تا نشود ساده ز نقش
نیست ممکن ز لب آب روان برخیزم
در کمانخانه افلاک اقامت کفرست
به میان آمده ام تا ز میان برخیزم
آنچنان پیکر من نقش نبسته است به خاک
که به بانگ جرس از خواب گران برخیزم
گرچه چون سایه زمین گیر ز پیری شده ام
به هواداری آن سرو جوان برخیزم
خوابم از سختی ایام سبک گردیده است
بستر نرم ندارم که گران برخیزم
مهلت عمر کم و فرصت خدمت تنگ است
مگر از خاک چو نی بسته میان برخیزم
آن سپندم که زتر دامنی خود صائب
از سر آتش سوزنده گران برخیزم
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جذبه ای کو که ز خود دست فشان برخیزم؟
از جهان بی دل و چشم نگران برخیزم
هوش مصنوعی: چه نیرویی هست که من بتوانم از خودم جدا شوم و از این جهان بیاحساس و بدون نگرانی، برخیزم؟
گرد من برتو گران است، بیفشان دستی
که ز دامان تو ای سرو روان برخیزم
هوش مصنوعی: من در دور و بر تو به شدت تحت فشارم، بنابراین دست خود را بیفشان تا بتوانم از دامان تو برخیزم، ای سرو زیبای روان.
مغز را پوست حجاب است ز آمیزش قند
کی بود که ز سر هر دو جهان برخیزم؟
هوش مصنوعی: مغز انسان به مانند مغزی است که زیر پوششی قرار دارد و از ارتباط با دنیای شیرین و لذتهای زندگی دور است. آیا هیچوقت ممکن است که از این جدایی و حجاب رهایی یابم و به سرزمین واقعی خود برگردم؟
پیش از آن دم که شوم خاک، ز خاکم بردار
تا به نقد از سر این خرده جان برخیزم
هوش مصنوعی: قبل از اینکه به خاک تبدیل شوم، مرا از زمین بلند کن تا بتوانم به طور واقعی از این روح کوچک برخیزم.
به شتابی که سپند از سر آتش خیزد
به هوای تو من از خویش چنان برخیزم
هوش مصنوعی: با سرعتی مشابه شعلههای آتش که از آن بلند میشوند، من نیز به خاطر تو از حالت خود بلند میشوم و تغییر میکنم.
به سبکدستی سیلاب فنا ممکن نیست
کز سر راه تو چون سنگ نشان برخیزم
هوش مصنوعی: به خاطر مهارت و توانایی من در نوشتن، نمیتوانم به سادگی از سر راه تو کنار بروم و به مانند سنگی محکم و ایستاده باقی بمانم.
چند در سود و زیان عمر سر آید، کو عشق
تا ازین عالم پر سود و زیان برخیزم
هوش مصنوعی: چند بار در زندگی به فکر منفعت و ضرر میافتم، کجا میتوانم عشق را پیدا کنم تا از این دنیا که پر از نفع و ضرر است، رها شوم.
سرو آزاده من تا نشود ساده ز نقش
نیست ممکن ز لب آب روان برخیزم
هوش مصنوعی: سرو آزاده من، تا زمانی که ساده و بیپیرایه نشوم، نمیتوانم از کنار آب روان به پاخیزم.
در کمانخانه افلاک اقامت کفرست
به میان آمده ام تا ز میان برخیزم
هوش مصنوعی: من در جایی قرار دارم که بسیار بالاست و این مکان به نوعی ناپاکی محسوب میشود. من به اینجا آمدهام تا از این وضعیت رهایی پیدا کنم و به دنیای دیگری بروم.
آنچنان پیکر من نقش نبسته است به خاک
که به بانگ جرس از خواب گران برخیزم
هوش مصنوعی: بدن من چنان با خاک پیوند نخورده که با صدای زنگ بیدار شوم.
گرچه چون سایه زمین گیر ز پیری شده ام
به هواداری آن سرو جوان برخیزم
هوش مصنوعی: هرچند که مانند سایه زمینگیر و پیر شدهام، اما به خاطر عشق و علاقهای که به آن جوان سرو دارم، برمیخیزم.
خوابم از سختی ایام سبک گردیده است
بستر نرم ندارم که گران برخیزم
هوش مصنوعی: به خاطر سختیهای روزگار، خواب من سبک شده است و بستر نرمی ندارم که بتوانم به راحتی بلند شوم.
مهلت عمر کم و فرصت خدمت تنگ است
مگر از خاک چو نی بسته میان برخیزم
هوش مصنوعی: عمر ما کوتاه و فرصت برای انجام کارها محدود است، اما میخواهم که مثل نی که از خاک جدا شده، بلند شوم و فعالیت کنم.
آن سپندم که زتر دامنی خود صائب
از سر آتش سوزنده گران برخیزم
هوش مصنوعی: من آن قدری قوی هستم که از آتش سوزان و خطرناک برخیزم و خود را از دامان آن بیرون بکشم.