گنجور

غزل شمارهٔ ۵۶۲۷

جگری تشنه تر از وادی محشر دارم
دم آبی طمع از ساقی کوثر دارم
گر گهر نیست مرا، چشم گهرباری هست
زر اگر نیست مرا، چهره چون زر دارم
همچنان داغ غریبی جگرم می سوزد
گرچه جا در دل آتش چو سمندر دارم
ریزش پیر مغان نیست به خواهش موقوف
چون سبو دست توقع به ته سر دارم
می کند روی مرا عاقبت الامر سفید
در دل خویش بهاری که چو عنبر دارم
پیش نیسان نکنم همچو صدف دست دراز
بس بود قطره آبی که چو گوهر دارم
ازتر و خشک جهان دستم اگر کوتاه است
شکرالله لب خشک و مژه تر دارم
می روم هر نفس از بیم گسستن به گداز
گرچه چون رشته وطن در دل گوهر دارم
چون درین بحر ز سرنگذرم آسان چو حباب؟
که به هر چشم زدن عالم دیگر دارم
خار راه تو کند در دل گل خون از ناز
من درین ره به چه امید قدم بردارم؟
گرچه چون شانه مرا دست از کار افتاده است
پنجه در پنجه آن زلف معنبر دارم
سود و سرمایه من از سفر عالم خاک
کف خاکی است که در کوی تو بر سر دارم
از شکر چاشنی حرف گلوسوز ترست
طوطی خوش سخنم، ناز به شکر دارم
گر لبم تر نشد از چشمه حیوان صائب
دل چون آینه ز اقبال سکندر دارم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جگری تشنه تر از وادی محشر دارم
دم آبی طمع از ساقی کوثر دارم
هوش مصنوعی: من دلی دارم که از تشنگی بی‌نهایت رنج می‌برد و به آب خوشی که از دست ساقی کوثر می‌چشم، امید دارم.
گر گهر نیست مرا، چشم گهرباری هست
زر اگر نیست مرا، چهره چون زر دارم
هوش مصنوعی: اگر جواهر واقعی ندارم، حداقل چشمی دارم که مانند جواهر می‌درخشد. اگر طلا ندارم، اما چهره‌ام به‌اندازه طلا زیباست.
همچنان داغ غریبی جگرم می سوزد
گرچه جا در دل آتش چو سمندر دارم
هوش مصنوعی: دردی عمیق و غمگین در وجودم احساس می‌کنم که باعث آتش سوزی در درونم شده است، حتی اگر به ظاهر در مکانی امن و آرامش‌بخش باشم.
ریزش پیر مغان نیست به خواهش موقوف
چون سبو دست توقع به ته سر دارم
هوش مصنوعی: ریزش شراب از پیر مغان به اراده کسی بستگی ندارد، زیرا من همانند سبوی خالی، انتظار پر شدن دارم.
می کند روی مرا عاقبت الامر سفید
در دل خویش بهاری که چو عنبر دارم
هوش مصنوعی: سرانجام چهره‌ام را روشن می‌سازد و در عمق وجودش بهاری دارد که مانند عنبر خوشبوست.
پیش نیسان نکنم همچو صدف دست دراز
بس بود قطره آبی که چو گوهر دارم
هوش مصنوعی: من به خاطر ارزش و جایگاهی که دارم، خودم را در موقعیت‌هایی قرار نمی‌دهم که از دیگران چیزی بخواهم. کافی است بگویم که درون من گنجی با ارزش وجود دارد و نیازی به درخواست‌های ناچیز ندارم.
ازتر و خشک جهان دستم اگر کوتاه است
شکرالله لب خشک و مژه تر دارم
هوش مصنوعی: اگرچه در این دنیا ممکن است ناتوانی‌هایی داشته باشم و از هر دو طرف زندگی با چالش‌هایی روبه‌رو باشم، اما باید شکرگزار باشم که هنوز توانایی‌هایی دارم و احساساتم زنده‌اند.
می روم هر نفس از بیم گسستن به گداز
گرچه چون رشته وطن در دل گوهر دارم
هوش مصنوعی: هر لحظه از ترس جدا شدن می‌روم، اما همچنان در دل خود ارزشی چون گوهر دارم که مانند رشته‌ای به وطنم متصل است.
چون درین بحر ز سرنگذرم آسان چو حباب؟
که به هر چشم زدن عالم دیگر دارم
هوش مصنوعی: آیا می‌توانم به آسانی از این دریا عبور کنم مانند حباب؟ زیرا در هر لحظه، جهانی جدید را تجربه می‌کنم.
خار راه تو کند در دل گل خون از ناز
من درین ره به چه امید قدم بردارم؟
هوش مصنوعی: اگر خارها در مسیر تو باعث زخم دل گل می‌شود، من با چه امیدی باید در این راه قدم بگذارم وقتی که خودم به خاطر ناز و غفلت تو آسیب می‌بینم؟
گرچه چون شانه مرا دست از کار افتاده است
پنجه در پنجه آن زلف معنبر دارم
هوش مصنوعی: با اینکه به مانند شانه، دست‌هایم از کار افتاده و ناتوان شده‌اند، اما هنوز در میانه آن زلف خوشبو و زیبا، دستانم را در دستش دارم.
سود و سرمایه من از سفر عالم خاک
کف خاکی است که در کوی تو بر سر دارم
هوش مصنوعی: سود و سرمایه من از سفر به دنیا همین خاکی است که در کوچه تو بر روی آن ایستاده‌ام.
از شکر چاشنی حرف گلوسوز ترست
طوطی خوش سخنم، ناز به شکر دارم
هوش مصنوعی: طوطی خوش صحبت من، به خاطر شیرینی کلامم به جای شکر، ناز و دلربایی دارم.
گر لبم تر نشد از چشمه حیوان صائب
دل چون آینه ز اقبال سکندر دارم
هوش مصنوعی: اگر لبانم از چشمه حیوان تر نشود، دل من همچون آینه از خوش اقبالی سکندر پر است.